Tohtori Marx kuvaili yksien harjoittamaa toisten jotensakin kuppaamista siihen tapaan,että ”pääoma on kuollutta työtä, joka vampyyrien lailla elää vain imemällä elävää työtä, ja se elää sitä paremmin, mitä enemmän se sitä imee.”

keskiviikko 19. joulukuuta 2012

جلوس وسقوط برتخت پادشاهي ارز؛ بالاخره جمشيد کي بود؟                                             

                                          ازهرچه که بگذریم سخن دوست خوشتر است
 روزنامه ابتکار

خبر اين بود: نرخ ارز را جمشيد بسم الله تعيين مي‌کند . تيتر يک بسياري از روزنامه‌هاي سياسي و غير سياسي کشور. نه يک روز و دو روز که چندين روز. مانده بوديم طنز است يا جدي؟ ولي نه، نمي‌تواند جدي باشد.
به گزارش تسنيم،حتما خواسته اند فضاي بيش از حد جدي جامعه را که يک شبه شاهد بي‌ارزش شدن پول ملي و بر هم خوردن تمام معادلات اقتصادي است، تلطيف کنند.
مگر مي‌شود بازار انحصاري ارز که فعال مايشاء و انحصاري‌اش دولت است را يک نفر به تنهايي بر هم بزند و برايش تعيين تکليف کند؟
مگر در اين بازار، بزرگترين عرضه کننده و تقاضاکننده ارز خود دولت نيست؟
پس اين جمشيد بسم الله کجاي اين بازار انحصاري است؟ يعني بايد باور کنيم؟
درست است که اقتصاد ما اشکال زياد دارد و بيماري‌اش مزمن شده، ولي يعني اينقدر که معادلات و فرمول‌هاي اقتصادي و چارچوب‌هاي علمي هم در آن معنا پيدا نمي‌کند؟
هرچقدر هم که اين اقتصاد بيمار باشد و درگير مشکلات، بازهم به معني نفي تمام مباني علمي وچارچوبهاي پذيرفته شده آن نيست.
نکته فقط اين نيست. حتي اگر چشم بر تمام مباني علمي و نظري ببنديم و بپذيريم بازار ارز کشورمان انحصاري نيست و مباني تعيين قيمت در آن بر اساس مکانيزم‌هاي بازار صورت مي‌گيرد، مطرح کردن اين مسئله که شخصي همچون جمشيد بسم الله در آن قيمت تعيين مي‌کند، چقدر درد آور و تاسف برانگيز است.
مگر مي‌شود در اقتصادي که تنها حجم مبادله ارزي بانکها و موسسات اعتباري آن در سال 90 بالغ بر 363ميليارد دلار بوده نرخ ارز را يک نفر تعيين کند؟

اگر چنين آدم پرقدرت، با نفوذ و ومتمولي وجود داشته باشد که بايد در مقابلش سر تعظيم فرودآورد و در محضرش تلمذ کرد.
اما به هر حال دومين مقام اجرايي کشور اعلام کرده بود. اين هم از همان مصداقهاي هر دم از اين باغ بري مي‌رسد . به همين دليل و هزار دليل و سوال ديگر که همچون خوره به جانمان افتاده بود، عزم ميدان کرديم که ببينيم اين جمشيد يک شبه از کجا آمده است و به کجا مي‌رود.
چرا بسم الله؟
محل حکومتش کجاست؟ عواملش چه کساني اند ؟
اصلا به چه جراتي ما و اقتصاد ما را به اين روز انداخته؟
چه جوري جرات کرده خاطر مسئولين محترم دولتي و برنامه ريزان اقتصادي کشور را مکدر کند؟
نيازي به پرس و جوي زيادي نبود. اکثرا مي‌شناختندش.آنهايي هم که نمي‌شناختند از آنهايي که مي‌شناختند پرسيده بودند.هنوز کلمه جمشيد از دهانم منعقد نشده مي‌خندند و پاساژ افشار را نشانم مي‌دهند.
با شور و شعف و اشتياق خودم را به پاساژ افشار، مقر حکومت جمشيد ملقب به بسم الله مي‌رسانم. جايي که روزي جمشيد وسط آن حکومت خود را بنا کرده بود و تخت سلطنتش را هواکش پاساژ قرار داده بود. لابد مي‌خواسته ريا نشود!شنيدني بود گفته‌هاي عوامل و اعوان و انصار و رقبايش در اين آشفته بازار ارز.
آنجا که گفتند: سر و کله جمشيد هم مثل تمام دلال‌هاي ديگر خيابان فردوسي از ساعت 11 به بعد در پاساژ افشار پيدا مي‌شد و کارش را شروع مي‌کرد. روشش جالب بود. انگار مي‌خواست حراجي راه بيندازد.
روي هواکش، وسط پاساژ مي‌ايستاد و چوب حراج مي‌زد به دلارهايش! شايد به همين دليل براي مسئولين شبهه شده بود و فکر مي‌کردند قيمت بازار ارز و تکليف اقتصاد را اين بنده خدا تعيين مي‌کرده است.مفتخر شدنش به لقب جمشيد بسم الله هم شنيدني است. تکيه کلامش بسم الله بود. يک روايت هم اين بود که چون اول هر معامله با بسم الله شروع مي‌کرده اين لقب را به او دادند.
جمشيد آنقدر بزرگ نبود که در بوق و کرنا مي‌کنند
نظر همکارانش جالب بود. يکي از دلار فروش‌هاي خيابان استانبول: جمشيد بسم الله آنقدر هم بزرگ نبود که اين روزها در بوق و کرنا مي‌کنند؛ اون فقط يک واسطه بود.در مقابل دلاري که مي‌فروخت پول مي‌گرفت. روشش روش خاصي بود. معرکه مي‌گرفت. بعد که گرفتنش همه معرکه‌هاي پاساژ افشار هم خوابيد. هرچند مطمئنم بعد از مدتي دوباره آزاد مي‌شود و بازار رنگ و بوي دلالي به خود مي‌گيرد .شايد بتوان يکي از نتايج گرفتن جمشيد بسم الله را خلوت شدن کوچه منوچهري و حوالي آن دانست، هرچند با گذشت زمان دوباره پاتوق دلالان شده و نمي‌توانند از آن دل بکنند.
تومني يک قرون دستمزد کسي که اقتصاد را بهم ريخت!
سراغ صرافان خيابان فردوسي رفتم، اگر جمشيد بسم‌الله واقعا همان جمشيدي باشد که توصيفش کردن بايد آنها هم بشناسندش، همينطور هم بود. يکي از همين صرافان مي‌گويد: جمشيد آدم ساده اي بود. اصلا عددي نبود. کارگر معمولي يکي از صرافي‌ها بود که هيچ وقت رنگ داخل صرافي را هم نديد. صاحبکار قدري داشت که هيچ وقت خودش وارد معرکه نمي‌شد.تا جايي که من در جريانم تومني يک قرون از صاحبکارش مي‌گرفت.
روزي دو تا سه ميليون دلار هم براي صاحبکارش مي‌فروخت .ظاهرا در جريان کامل زندگي جمشيد بود. ادامه داد تا جايي که من اطلاع دارم اين ماه‌هاي آخر حقوقش را هم نداده بودند. .صاحبکار جمشيد را هم خوب مي‌شناخت. اطلاع دقيقي از او داشت. يا لااقل از گفته‌هايش مي‌شد اينجور برداشت کرد.
از دبي جنس قاچاق وارد کشور مي‌کند. يک مغازه 3 ميليارد توماني هم در بازار افشار دارد که معامله‌هاي 300 ميليارد توماني درآن انجام مي‌دهد به چند نفري هم که گفتيم جمشيد چجوري بازار ارز کشور رو تکان مي‌داد و قيمت تعيين مي‌کرد‌؟
پوزخند زدند و گفتند: کي باورش مي‌شه جمشيد بازار ارز را تکان داده؟ آن‌ هم جمشيدي که کارگر ساده بود؟ ساده‌تر از جمشيد نداشتيم، جمشيد اصلاً پول نداشت؟ جمشيد آنقدر وضعش خراب بود که نمي‌توانست مادر پير و مريضش رو درمان کنه. قضيه داشت فيلم هندي مي‌شد...
سقوط سرير هواکشي جمشيد در پاساژ افشار
يکي از محاسن مطرح شدن داستان جمشيد بسم الله و بين‌المللي شدن و بگير و ببندهاي بعد از آن، سوت و کور شدن بازار دلالي ارز و راکد شدن پاساژ افشار به عنوان مقر دلارفروشان کشور و جايي که در آن به قول دولتي‌ها براي ارز قيمت تعيين مي‌کنند، بود.جايي که روزي جاي سوزن انداختن نبود و دلالاني همچون جمشيد بسم الله برفراز سرير هواکشي، چوب حراج به ارز زدند و شبهه اخلال در اقتصاد کشور به‌وجود آوردند.
وارد پاساژ که شدم ترس برم داشت. نگاهها فرق مي‌کرد. ديگر هم همه و داد و فرياد و شلوغي نبود که ميان آن گم شوم. تابلوي تابلو شده بودم.سراغ بعضي‌شان که رفتم از صحبت کردن اکراه داشتند. اجازه ندادند سوال کنم. حالا آنها سوال مي‌کردند و من جواب مي‌دادم.
از کدام ارگاني ؟ بخدا خبرنگارم. کو کارتت؟ اينم کارتم.تازه خيالشان راحت شد.آسوده که شدند درددلشان هم باز شد. اينقدر راحت شدند که از سرو کول هم بالا مي‌رفتند تا برايم توضيح دهند. پاساژي که تا دو دقيقه پيش گرد مرده روي آن پاشيده بودند يکهو منفجر شد.
انگار من شده بودم منجي آنها...فکر کردند آمده ام تا مشکل آنها را حل کنم! اينقدر شلوغ کردند که خودشان هم خنده شان گرفت. صداي خودشان به خودشان هم نمي‌رسيد. به هم تذکر مي‌دادند که نوبتي حرف بزنيم تا بفهمد.آنها هم فهميده بودند که چه معرکه‌اي درست کردند و من داخل اين معرکه چجور هاج و واج مانده بودم. شايد هم دلشان برايم سوخته بود.
داخل همين هم همه و داد و بيداد بود که گفتند: ديگر کسي نمانده تا دلار بفروشد، همه را گرفتند، آنهايي هم که ماندند جرأت معامله ندارند. مثل اينکه واقعاً باورشان شده بود آمده ام تا دلالي آنها را توجيه کنم و به مشکلشان برسم. فقط داخل اين همه داد و فرياد در جواب سوالم گفتند: جمشيد کاره‌اي نبود، امثال جمشيد زياد داريم، جمشيد واسطه‌ بود، جمشيد را علم کردند،چند هفته است بي خود و بي جهت يک نفر که دلال 5 زاري هم در بازار حساب نمي‌شد الکي بزرگ کرده‌اند و مي‌گويند اين فرد نرخ دلار را در بازار تعيين مي‌کرده است! مگر مي‌شود؟
شما جمشيد را اگر ديده بوديد مثل من و همکارانم باور نمي‌کرديد .اين صرافي‌ها حتي فوت مادر يکي از همکارانشان را هم گردن اين اتفاقات و پيگيري‌هاي مسئولين انداختند. جالب بود براي توجيه بي تاثيريشان در تعيين نرخ ارز، گفتند: صرافي که تنها 50 ميليارد تومان سرمايه دارد!! چگونه مي‌تواند نرخ ارز تعيين کن . جالب بود براي اينان 50 ميليارد تومان سرمايه، چيزي به حساب نمي‌آمد.
فضاي جالبي بود. همه همکاران جمشيد سعي در تبرعه او داشتند و فکر مي‌کردن من براي صدور راي آمده ام، به همين خاطر سعي داشتند تا به من بقبولانند صاحبکارش خيلي پولدار است و هر چه هست زير سر اوست.در بين هياهو و هم همه شنيدم که مي‌گفتند: مثل جمشيد بسم‌الله در بازار زياد داريم، خود من يک نمونه ! اما صاحبکار جمشيد خيلي پولدار بود. ميزان دلاري که ميفروخت به قدري زياد بود که هيچ صرافي در بازار قدرت رقابت با آن را نداشت. اينجا صرافي‌هاي بزرگ کارگر دارند، کارگران براي آنها دلار و ارز مي‌فروشد .
حضور فعال بانکهاي خصوصي در بازار ارز 

 و ادامه داد : جمشيد هم مثل همين کارگرها بود؛ شنيده بودم صاحبکار جمشيد را هم براي مدتي گرفتند اما آزادش کردند. جمشيد اشتباه کرد که پذيرفت واسطه صاحبکار و مشتريان باشد آنهم در معاملات ميلياردي .يکي ديگر از همين صرافي‌ها و واسطه‌هايي که از سر و کول هم بالا ميرفتند تا حرفشان به گوش من برسد با داد و فرياد و صداي بلند خودش را جلوي جمعيت رساند و رو به من در حالي که فقط سر و گردنش از بين تمام جمعيت مشخص بود گفت: چطور مي‌شود جمشيدي که سرمايه خود و خانواده‌اش 20 ميليون تومان هم نمي‌شد روزي بازار را جا به جا کند؟ ي-ر ، نفر اصلي بازار دلار بود؛ اين آقاي ر-ي اصلا در ايران نيست، دبي کار مي‌کند و صاحب چند کارخانه بزرگ است، ما هر روز اينجا هستيم، شخصاً افرادي را با نام کامل مي‌شناسم که از بانک‌هاي خصوصي به اينجا مي‌آيند و ارز بانک‌ها را با نرخ آزاد مي‌فروشند.
حرف‌هاي جالبي بين هم همه اين آدم‌ها مي‌شد شنيد. حرف‌هايي مثل اينکه الان هر چه دلار در بازار وجود دارد مربوط به خانمهاي خانه داري است که پس اندازهاي خود را به دلار تبديل کرده اند. اين خانمها هستند که الان دلارشان را عرضه مي‌کنند.
از تغيير رويه دلالان هم گفتند. ديگر رويه کاري دلالان هم مثل سابق نيست، دلال‌ها يک دفعه يک منطقه جمع مي‌شوند و مي‌دانند در هر شرايطي حداقل تا پايان شب 400 هزار تومان عايدشان مي‌شود؛ در اين بازار 4 تا 5 نفري بودند که واقعاً نرخ‌ها را تعيين مي‌کردند اما جمشيد بسم‌الله جزء آنها نبود.
نکات جالبي شنيدم.هر چه بود حمايت بي چون و چراي آنها از جمشيد بسم الله بود.
اين که چقدر اين حمايت و تعريف و گفتن بدبختي‌ها و مشکلات زندگي جمشيد صحت داشت و چقدر از آن احساسي بود و براي گم کردن و منحرف کردن اصل ماجرا، به عهده خود خوانندگان گرامي اما آنچه مهم و قابل توجه به نظر مي‌رسد ناتواني اين شخص و اشخاصي همچون او در تعيين تکليف نرخ ارز براي اقتصاد کشور است.اقتصادي که در آن عرضه کننده و تقاضا کننده اصلي و عمده ارز آن خود دولت است. که اگر بپذيريم شخصي همچون جمشيد بسم الله با توصيفاتي که ( درست يا غلط ) دوستانش به ما گفتند، بايد به حال اين اقتصاد تاسف خورد.