Tohtori Marx kuvaili yksien harjoittamaa toisten jotensakin kuppaamista siihen tapaan,että ”pääoma on kuollutta työtä, joka vampyyrien lailla elää vain imemällä elävää työtä, ja se elää sitä paremmin, mitä enemmän se sitä imee.”

sunnuntai 24. kesäkuuta 2012

جهــانی شورشــگریاعصرجدید تیــــرگی؟

درباب تاریخچه‌زوال اقتصادآمریکا

نوآم چامسکی ترجمه‌ محمودرضا عبداللهی
NoamChomsky.jpg
جنبش تسخیر، رخدادی بی اندازه شورانگیز و در واقع بی‌همتا است. چیزی از این دست حتی به ذهنم خطور نکرده بود. اگر پیوندها و همبستگی هایی که ایجاد کرده دوره ی طولانی و تاریک پیش رو را تاب آورد - چراکه پیروزی به سرعت حاصل نخواهدشد ـ می‌تواند فرصتی مهم در تاریخ آمریکا شود.
این واقعیت که جنبش تسخیر بی‌سابقه بوده کاملاً درست است. از یاد نبریم، این دورانی بی‌سابقه است - از دهه‌ی 1970 به این سو - و از نقطه‌عطفی در تاریخ آمریکا حکایت دارد. برای قرن ها، از زمانی که این کشور ایجاد شده، جامعه ای تحول گرا، اگر نه به شیوه هایی پسندیده، به حساب می آمده است. این داستان دیگری است، اما پیشرفت کلی به سوی ثروت، صنعتی شدن، توسعه، و امید بوده. توقعات یک همچو چیزهایی بوده است،حتی در نومیدانه ترین زمان ها.
سنم آنقدرها هست که دوران رکود اقتصادی را به یاد بیاورم. پس از گذشت چند سال نخست، در اواسط دهه‌ی 1930، اوضاع واقعاً از امروز سخت تر بود، اما حال و هوا کاملا فرق داشت. حسی وجود داشت که «ما بالاخره از این گرفتاری رها خواهیم شد»، حتی در بین بیکاران، از جمله بسیاری از خویشاوندانم، این برداشت وجود داشت که «اوضاع بهتر می شود».
اتحادیه های کارگری مبارز، به ویژه از طریق CIO (کنگره سازمان های صنعتی)، متشکل می‌شدند. کار به اعتصاب های نشسته کشید، که برای دنیای تجارت ترسناک بود، درنشریات آن موقع آنها میتوانید موضوع را بیابید. زیرا اعتصاب نشسته مرحله پیش از تسخیر کارخانه و اداره‌ی آن به دست خودتان است. فکر اینکه کارگران کارخانه‌ها را تسخیر کنند، بر حسب اتفاق، امروز نیز در دستور کار است، و ما هم باید به آن فکر کنیم. همچنین، قانون نیو دیل New Deal، در اثر فشار مردم، در شرف تصویب بود. با وجود زمانه‌ی عسرت، حسی وجود داشت که « ما از آن رهایی خواهیم یافت».
اکنون اوضاع متفاوت است. بر بسیاری از مردم ایالات متحده، حسی از ناامیدی، و گاه درماندگی، چیره است. به نظرم این در تاریخ آمریکا به راستی جدید است و مبنایی عینی دارد.

درباره‌ی طبقه‌ی کارگر

در دهه‌ی 1930، کارگران بیکار شده انتظار داشتند دوباره‌ی شغل هایشان را داشتند. اگر شما امروز- که میزان بیکاری کمابیش شبیه دوران رکود اقتصادی است- کارگری باشید در بخش تولیدی، و جریان های فعلی ادامه یابند، شغل ها برنخواهند گشت.
تغییرات در دهه‌ی 1970 رخ داد. دلایل بسیاری برای آن داریم. یکی از عوامل اصلی آن، که رابرت برنر، تاریخ نگار اقتصادی، بیش از همه آن را مطرح کرد، کاهش میزان سود در بخش تولید بود. عوامل دیگری هم وجود داشت. این عوامل منجر به تغییرهایی اساسی در اقتصاد شد- حرکتی معکوس رخ داد و صدها سال پیشرفت به سوی صنعتی شدن و توسعه به فرایند صنعت‌زدایی و توسعه‌زدایی بدل شد. البته، تولید صنعتی، در خارج، با منفعت بسیار به کار خود ادامه داده، اما برای نیروی کارثمری نداشته است.
همراه با آن، چرخش بزرگی در اقتصاد روی داد، از بنگاه های تولیدی- که کالاهایی تولید می کنند که مردم بدان نیاز دارند یا می توانند مصرف کنند- به دستکاری های مالی. آن موقع بود که مالیه‌گرایی اقتصاد واقعاً آغاز شد.
درباره‌ی بانک ها
تا پیش از دهه‌ی 1970، بانک ها به‌راستی بانک بودند. آنها واقعا وظیفه ای که بانک ها قرار بود در دولت سرمایه داری انجام دهند بر عهده داشتند: سپرده‌ی استفاده نشده‌ی حساب بانکی شما را بر می‌داشتند و به کاری بالقوه سودمند، مثل کمک به خانواده ای برای خرید خانه یا به دانشگاه فرستادن بچه ها، انتقال می‌دادند. این امر در دهه‌ی 1970 دگرگونی چشمگیری یافت. از دوران رکود اقتصادی تا آن موقع، بحران مالی وجود نداشت. دهه های 1950 و 1960 دوران رشد عظیم بود، بالاترین رشد در تاریخ آمریکا، و شاید بالاترین در تاریخ اقتصاد.
و این رشدی برابری‌طلبانه بود. اوضاع یک پنجم پایینی همچون یک‌پنجم بالایی جمعیت خوب بود. بسیاری از مردم سبک زندگی متعارفی یافتند – آنچه در اینجا «طبقه‌ی متوسط» و در دیگر کشورها «طبقه‌ی کارگر» نامیده می شود- و این واقعیت داشت، و در دهه‌ی 1960 شتاب گرفت. فعالیت سیاسی در آن سال ها، پس از یک دهه‌ی کاملاً نومیدکننده، واقعاً به این کشور مدنیتی بخشید که ماندنی شدند.
با شروع دهه‌ی 1970، دگرگونی‌های سریع و ناگهانی شروع شد: صنعت‌زدایی، انتقال فرایند تولید به دیگر کشورها، و چرخش به سوی موسسات مالی، که به‌سرعت رشد می کردند. باید بگویم که در دهه های 1950 و 1960، شاهد توسعه‌ی آن چیزی بودیم که چند دهه بعد به اقتصاد "تکنولوژی برتر" بدل گشت: کامپیوتر، اینترنت، و انقلاب در فن آوری اطلاعات اساساً در بخش دولتی رخ داد.
تحولاتی که در دهه‌ی 1970 روی داد دور باطلی را به راه انداخت. به تجمع ثروتی فزاینده در دست بخش‌های مالی انجامید. این به سود اقتصاد نبود – وچه بسا به اقتصاد و به جامعه آسیب می زد- اما به تمرکز عظیم ثروت می انجامید.

درباره‌ی سیاست و پول

تمرکز ثروت تمرکز قدرت سیاسی را به بار می‌آورد. و تمرکز قدرت سیاسی باعث وضع قوانینی می‌شود که به این دور باطل سرعت و شدت می بخشد. این قانون‌گذاری که اساساً دوحزبی بود، سیاست‌های مالی و تغییرات مالیاتی، و همچنین قوانینی در مورد راهبری شرکتی و مقررات‌زدایی پدید آورد. به همراه آن، هزینه های انتخاباتی افزایش سریع یافت و احزاب سیاسی را بسیار بیشتر در منابع مالی شرکت های بزرگ غرق می کرد.
این احزاب از جنبه های زیادی زایل شدند. پیشتر این گونه باب بود که اگر کسی در کنگره می خواست عضو کمیسیونی شود، می بایست آن را عمدتاً از طریق ارشدیت و خدمت به دست می آورد. در عرض چند سال، راه پیشرفت شد گذاشتن پول در صندوق حزب، موضوعی که تام فرگوسن به خوبی به آن پرداخته است. این کل سیستم را به مراتب بیشتر به سمت منابع مالی شرکت های بزرگ ( و بیش از پیش به سمت بخش مالی) سوق داد.
این دور باطل به تمرکز هولناک ثروت، عمدتاً در دست یک دهم بالای یک درصد جمعیت، منجر شد. در همین حال، دوره ای از رکود یا حتی نزول را برای اکثریت جمعیت آغاز کرد. مردم روزگار خود را می‌گذراندند، اما به روش‌هایی مصنوعی نظیر ساعات کار طولانی، میزان بالای وام و قرض، و تکیه بر افزایش قیمت املاک، مثل حباب مسکن اخیر. به‌سرعت این ساعات کار در ایالات متحده از دیگر کشورهای صنعتی مانند ژاپن و کشورهای گوناگون اروپایی بالاتر رفت. پس دوره ای از رکود و نزول برای اکثریت جمعیت، به همراه دوره ای از تمرکز شدید ثروت، به وجود آمد.
همواره بین خط مشی عمومی و خواست مردمی اختلاف بوده، اما این اختلاف به شدت افزایش یافته است. این را در واقع اکنون می توانید ببینید. توجه کنید به موضوع عمده‌ای که همه در واشنگتن به آن متمرکز شده اند: کسری بودجه. درست است، برای مردم کسری بودجه موضوع اصلی نیست. در واقع، چندان موضوع اصلی به حساب نمی‌آید. موضوع اصلی بیکاری است. کمیسیون کسری بودجه وجود دارد، ولی کمیسیونی برای بیکاری موجود نیست. در زمینه‌ی کسری بودجه، مردم نظراتی دارند. به نظرسنجی‌ها نگاهی بیاندازید. مردم یک‌صدا طرفدار مالیات بیشتر بر ثروتمندان هستند - که در دوره‌ی رکود و نزول کاهش بسیاری یافت - و نیز از حفظ همین مزایای اجتماعی محدود حمایت می کنند.
تصمیم کمیسیون کسری بودجه شاید خلاف این باشد. جنبش تسخیر می تواند شالوده‌ی محکمی بسازد که مانعی جدی در برابر تیری که قلب کشور را نشانه رفته باشد.

نظام ثروتمند سالار و «پروکاریا» (1)

برای عموم مردم، یا همان 99% مد نظر جنبش تسخیر، اوضاع بسیار دشوار بوده – و ممکن است بدتر هم شود. این می تواند دوره‌ی نزول برگشت ناپذیری باشد. برای 1 % و بیشتر از آن 0.1 % اوضاع خوب است. آنها از هر زمان دیگری ثروتمندتر و قدرتمندترند و کنترل بیشتری بر سیستم سیاسی دارند و به سایر مردم بی‌توجه‌اند. و اگر ادامه‌ی آن ممکن باشد، تا جایی که به آنها مربوط است، خُب، چرا که نه؟
«سیتی گروپ» را در نظر آورید. طی چند دهه، سیتی گروپ یکی از فاسدترین شرکت های سرمایه گذاری بوده است، بارها، از اوایل دوران ریگان و تا همین الان، با پول مالیات دهندگان (پول مردم عادی) به دادش رسیده و نجاتش داده اند. نمی خواهم به آن بپردازم، اما واقعا حیرت‌آور است.
در 2005، سیتی گروپ بروشوری برای سرمایه گذاران منتشر کرد با عنوان «ثروتمندسالاری: خرید تجملات، شرح بی توازنی جهانی». این جزوه از سرمایه گذاران مصرانه می خواست پول‌هایشان را در نمایه‌ی ثروتمندسالاری جا بدهند. در آن آمده بود، «جهان به دو اردوگاه تقسیم می شود: ثروتمندسالاران و باقی انسان‌ها.»
ثروتمندسالاران، یا همان صاحبان پول، کسانی اند که کالاهای لوکس می خرند و ... و این درست وسط ماجرا است. سیتی گروپ ادعا می کرد شاخص ثروتش کارکرد بسیار بهتری از بازار بورس دارد. راجع به بقیه هم، به امان خدا رهایشان می کنیم. اصلاً اهمیتی به بقیه نمی دهیم. باید همین دور و بر باشند و به ایجاد دولتی قدرتمند کمک کنند که از ما حمایت کند و وقتی به هچل افتادیم به دادمان برسد، اما در اساس، به جز این کارکردی نخواهند داشت. این روزها این بقیه را گاهی «پروکاریا» می نامند- مردمی که حیاتی بی ثبات در حاشیه‌ی جامعه دارند. البته، این دیگر حاشیه نیست، دارد تبدیل به بخش قابل ملاحظه‌ای از جامعه‌ی ایالات متحده و به واقع جاهای دیگر می شود. این را می‌توان به فال نیک گرفت!
بنابراین، برای مثال آلن گرینسپن، رییس فدرال رزرو (بانک مرکزی آمریکا)، که کارشناسان اقتصاد - وقتی هنوز «آلنِ مقدس» بود- یکی از بزرگ‌ترین اقتصاددانان همه‌ی زمان ها می خواندندش ( و این پیش از ورشستگی ای بود که او در اصل مقصر آن قلمداد شد)، در دوران کلینتون در کنگره شهادت می داد که اقتصاد بزرگی که او سرپرستی می کند چه معجزاتی کرده است. او می گفت که بخش عمده ای از موفقیت این اقتصاد بر پایه‌ی چیزی است که او «رشد ناامنی کارگران» می نامید. اگر کارگران امنیت شغلی ندارند، بخشی از پروکاریا محسوب می شوند که در ناامنی زندگی می کنند، مطالبه و توقعی ندارند، تلاشی برای دستمزد بالاتر نمی کنند، مزایای بهتری به آنان تعلق نخواهد گرفت. هر وقت نخواستیمشان، با اردنگی بیرونشان می کنیم. و این چیزی است که، به زبان فنی، اقتصاد سالم خوانده می شود. و گرینسپن برای این بی اندازه ستایش و تحسین می شد.
خوب، حالا جهان، در نگاه جنبش تسخیر، واقعا به دو گروه ثروتمندان و طبقه‌ی ناپایدار تقسیم می شود- 1% ها و 99% ها، که ممکن است در ارقام دقیق نباشد اما در تصویر کاملا درست است. حالا، ثروتمندسالاری درست وسط ماجراست و می تواند همین طور ادامه دهد.
اگر چنین شود، آن برگشت تاریخی که در دهه‌ی 1970 آغاز شد ممکن است برگشت‌ناپذیر شود؛ این جایی است که در حال حرکت به سمتش هستیم. جنبش تسخیر نخستین واکنش واقعی، مهم، و مردمی است که قادر است مانع این پسرفت شود. با این حال، لازم است این واقعیت را بپذیریم که این مبارزه‌ای سخت و طولانی خواهد بود. پیروزی همین فردا به دست نمی آید. باید ساختارهایی را پدید آورد که ماندگار باشند و سختی ها را تاب آورند و بتوانند پیروزی های بزرگ به بار آورند. کارهای بسیاری هست که باید انجام داد.

به سوی تصاحب کارگری

پیش‌تر اشاره کردم که در دهه‌ی 1930 یکی از مؤثرترین حربه ها اعتصاب نشسته بود و دلیلی ساده داشت: این گامی است پیش از تصاحب کارخانه. در طول دهه‌ی 1970، وقتی افول شروع شده بود، شاهد رویدادهای مهمی بودیم. در 1977، یو.اس استیل تصمیم گرفت یکی از مهم‌ترین کارخانه هایش را در «یانگ استونِ» اوهایو تعطیل کند. کارگران و اهالی آنجا، به جای ترک کردن محل، متحد شدند و آن را ازشرکت خریدند؛ کارخانه به نیروی کار تحویل داده شد و بدل شد به مجتمعی تحت اداره و نظارت کارگران. آنها پیروز نشدند، اما اگر حمایت مردمی کافی وجود می داشت، پیروزی دور از دسترس نبود. این موضوعی است که گار آلپرویتز و استاوتون لیند، وکیل کارگران و اهالی آنجا، به تفصیل بیان کرده اند.
این پیروزی‌ای نسبی بود، دست‌آخر شکست خوردند، اما این واقعه تلاش های دیگری را به موجب شد. حالا، در سراسر اوهایو، و دیگر جاها، به صدها، بلکه هزاران، صنایع نه چندان کوچکی بر می خوریم که کارگران/اهالی در تملک خود دارند و خود کارگران آنها را اداره می کنند. این پایه‌ی انقلابی واقعی است که به این شکل در حال رخ دادن است.
در یکی از حومه‌های بوستون، حدود یک سال پیش، چیزی مشابه روی داد. شرکتی چندملیتی تصمیم گرفت مجتمعی سودآور و کارآمد را، که تولید کننده‌ی تکنولوژی مدرن بود، تعطیل کند. از قرار معلوم، این کارخانه آن قدر که باید وشاید برایشان پرمنفعت نبود. کارگران و اتحادیه‌ی آن‌ها پیشنهاد خرید، تصاحب، و اداره‌ی آن را داد. درعوض، شرکت چندملیتی، شاید به سبب تعصب طبقاتی، تصمیم به بستن آن گرفت. به نظرم آنها نمی‌خواهند چنین چیزهایی روی دهد. اگر حمایت مردمی کافی وجود داشت، اگر چیزی شبیه جنبش تسخیر وجود می داشت که بتواند وارد معرکه شود، پیروزی امکان‌پذیر بود.
وقایعی از این دست در حال رخ دادن است. در واقع، بعضی از آنها بنیادی‌اند. مدتی پیش، باراک اوباما، به عنوان رییس جمهور، اداره‌ی صنایع اتومبیل سازی را، که اساسا پیشترا در تملک مردم قرار داشت، در دست گرفت؛ کارهای بسیاری می توانست صورت گیرد. آنچه صورت گرفت این بود: تجدید سازمان، به نحوی که دوباره به مالکانش، یا افرادی نظیر آنان، پس داده شوند، و به راه قدیم ادامه دهند.
امکان دیگر آن بود که به نیروی کار تحویل داده شود - که به هر حال مالک اصلی آن بود- و به نظام صنعتی عمده ای بدل گردد، با مدیریت و در تملک کارگران، و بخش بزرگی از اقتصاد شود و چیزهایی تولید کند که مردم نیاز دارند؛ و چه چیزهایی که ما نیاز نداریم.
همگی می دانیم یا باید بدانیم که ایالات متحده در حمل و نقل سریع بی اندازه عقب مانده است، و این مشکلی جدی است. نه تنها در زندگی مردم، که در اقتصاد تأثیر گذاشته است. در این باره، قضیه ای شخصی را مثال بزنم. چند ماه پیش، سخنرانی‌هایی در فرانسه برگزار کردم و می بایست قطاری را از آوینیون در جنوب فرانسه تا فرودگاه شارل دوگل سوار می شدم، مسیری برابر واشنگتن دی سی به بوستون، که دو ساعت طول کشید. نمی دانم تا به حال از واشنگتن به بوستون با قطار سفر کرده اید یا نه؟ سرعت آن همان است که 60 سال پیش بود، وقتی من و همسرم برای اولین بار سوار آن شدیم؛ این مایه‌ی ننگ است.
اینجا هم می توان مثل اروپا عمل کرد. قابلیتش وجود دارد، نیروی کار ماهر. اگر کمک مردمی وجود می داشت، دگرگونی عمده ای در اقتصاد رخ می‌داد.
برای آنکه کار را عجیب و غریب تر کنیم، درست هنگامی که این گزینه کنار گذاشته شد، دولت اوباما وزیر حمل و نقل اش را به اسپانیا فرستاد تا قراردادی برای توسعه‌ی راه آهن سریع ببندد، کاری که می شد با همان ماشین زنگارگرفته‌ای که تعطیل شده بود انجام داد. اینها دلایلی طبقاتی دارد و بازتاب فقدان بسیج سیاسی مردمی است.

تغییرات آب و هوایی و سلاح های اتمی

من به مسائل داخلی پرداختم، اما دو تحول خطرناک در عرصه‌ی بین‌المللی در حال رخ دادن است و مثل بختکی روی هر آنچه که می خواهیم بحث کنیم می‌افتد. برای نخستین بار در طول تاریخ بشر، تهدیدهایی واقعی در کمین ادامه‌ی حیات گونه‌های جانداران است.
یکی از 1945 به این سو ما را رها نکرده است. تا حالا هم معجزه بوده که از شرّ آن در امان مانده‌ایم، و آن خطر جنگ اتمی و سلاح های اتمی است. گرچه زیاد به آن پرداخته نمی‌شود، سیاست های دولت ایالات متحده و متحدانش این تهدید را افزایش داده است. اگر کاری درباره اش صورت نگیرد به دردسر خواهیم افتاد.
دیگری، البته، فاجعه‌ی زیست‌محیطی است. در عمل، تمام کشورهای جهان، برای اینکه کاری کرده باشند، هر قدر هم نصفه و نیمه، حداقل دست به اقداماتی زده اند. ایالات متحده هم قدم هایی برداشته که عمدتا در جهت شتاب بخشیدن به این تهدید بوده! اینجا تنها کشور مهمی بوده که نه تنها دست به عمل سازنده‌ای برای حفظ محیط زیست نزده، که حتی به این قافله نپیوسته است و، از خیلی جهات، حتی خواسته آن را به عقب برگرداند.
این به تبلیغات عظیمی بر‌می‌گردد که دنیای تجارت، آشکارا و خودخواهانه، انجام داده تا بکوشد مردم را متقاعد سازد که تغییرات زیست‌محیطی دوزوکلک روشنفکرهاست و «چرا باید به حرف این دانشمندها گوش کرد؟».
به واقع، داریم به دوران های سیاه عقبگرد می کنیم و این شوخی نیست. اگر آنچه که در قدرتمندترین و ثروتمندترین کشور دنیا در طول تاریخ در حال رخ دادن است، یعنی این فاجعه، گرفته نشود، به فاصله‌ی یکی دو نسل، دیگر چیزهایی که ما از آن صحبت می کنیم اهمیتی نخواهد داشت. باید خیلی زود، کاری دلسوزانه و مداوم برای حل آن انجام داد.
شروع و تداوم چنین کاری آسان نخواهد بود. موانع، سختی ها، و گرفتاری هایی پیش خواهد آمد که اجتناب‌ناپذیر است. اما اگر همبستگی‌ای که سال گذشته اینجا در این کشور و در دیگر کشورها به وجود آمد به رشد خود ادامه دهد، شانس ما برای آینده ای روشن کم نخواهد بود.

پی‌نویسها‌

•    مقاله بالا ترجمه‌ای است از:
Noam Chomsky, A Rebellious World or a New Dark Age? On the History of the US Economy in Decline,
https://www.commondreams.org/view/2012/05/08-1
(1)    Precariat منظور بخش بی‌ثباتی از طبقه‌ی کارگر یا پرولتاریا است که به سبب تحولات چند دهه‌ی اخیر در زمینه‌ی برون‌سپاری، قراردادهای موقت کاری و مانند آن به وجود آمده است. این واژه به سبک واژه کلاسیک پرولتاریا و از ریشه precarious یعنی بی‌ثبات و پرخطر ساخته شده است و برخی جامعه‌شناسان این طبقه را فعالان اصلی جنبش‌های جدید ضد سیستمی در وال استریت و نیز در بهار عربی می‌دانند.
ایمیل مترجم: mahmoud.reza.abdollahi@gmail.co
The original text (A Rebellious World or a New Dark Age? On the History of the US Economy in Decline  by Noam Chomsky) is also attached and the whole article is available on this address:
https://www.commondreams.org/view/2012/05/08-1


The Collapse of The American Dream Explained in Animation(!)




 

 

 

 



Ennustus osakekursseista

Marko Erola 

23.6.2012 

Innostuin ennustamaan, koska Helsingin pörssin yleisindeksi alitti 5 000 pistettä. Niin ei ole käynyt kuin neljä kertaa viimeksi kuluneen kymmenen vuoden aikana.
5 000 pistettä on ollut pörssin kipukynnys. Aina kun on käyty edes lähellä sitä, kurssit ovat pian ampaisseet reippaaseen nousuun.
Reipas nousu on ollut runsaat 1 000 pistettä (2011–12), 2 000 pistettä (2002, 2003), lähes 4 000 pistettä (2009–2011) ja kerran yli 7 000 pistettä (2004–2007).
Otos on tieteellisesti liian suppea, mutta riittää kolumniin. Ponkaisevatko kurssit nousuun vain onko tällä kertaa toisin?
Osakekurssit ovat painuneet niin alas tuloksiin nähden, että kurssit voivat hyvinkin spurtata, kun Espanja sai apupakettinsa ja Kreikan lantinheitossa tuli euro eikä drakhma.
Spurtti voisi olla sellaiset tuhatta pistettä OMX Helsingissä. Sitä paljon kestävämpään nousuun eivät eväät riitä, kun Kiina taantuu ja Euroopan velkakriisi jatkuu.
Euroopassa on ostettu aikaa lainaamalla lisää ylivelkaantuneille. Ongelma ei kuitenkaan ratkea, ennen kuin isot euromaat Espanja ja Italia saavat taloutensa kasvuun. Pelkkä säästäminen ei riitä.
Italian valtionlainan korko on jo käynyt vaarallisen korkealla. Kun aiempien apupakettien iso rahoittaja Italia pyytää apua, velkapyramidi romahtaa.
Konkurssikypsät valtiot kitkuttavat ehkä tämän vuoden, jolloin ensi vuosi olisi PIIGS-valtioiden konkurssivuosi. OMX Helsingin pisteluku on silloin hädin tuskin 4 000 pistettä.
Jos tämä ennustus on liian ankea, lukija voi lohduttautua sillä, että osakekurssien ennustajat ovat useammin väärässä kuin oikeassa.
PIIGS-konkurssista eli tosiasioiden tunnustamisesta seuraisi kova kuume ja pikainen toipuminen. Velan mättäminen velan perään sen sijaan riuduttaa Euroopan talouden vuosiksi.

Kirjoittaja on vapaa toimittaja ja kirjailija.