Tohtori Marx kuvaili yksien harjoittamaa toisten jotensakin kuppaamista siihen tapaan,että ”pääoma on kuollutta työtä, joka vampyyrien lailla elää vain imemällä elävää työtä, ja se elää sitä paremmin, mitä enemmän se sitä imee.”

keskiviikko 20. kesäkuuta 2012

بحران نظام ، موقعیت چین و آینده جهان
ن.ناظمی ـ خرداد ۱۳۹۱
در مقالات پیشین به بررسی جنبه های مهم بحران مهم ( بحران غذا ، بحران مالی ، بحران فرود موقعیت هژمونیکی آمریکا ، بحران بهزیستی و…. ) که جملگی از تبعات بحران ساختاری نظام جهانی است ، پرداختیم . در این نوشتار بعد از نگاهی مختصر به شکلگیری قدرت های هژمونیکی در تاریخ معاصر به چند و چون عروج چین به قله قدرقدرتی اقتصادی در سطح جهانی ( که خود نوعی جدید از گلوبالیزاسیون سرمایه است ) پرداخته و سپس چرائی ناکامی نظام جهانی درعبور و برون رفت از بحران ساختاری حتی با تزریق ” ویژگی های چینی “  را مورد بررسی قرار می دهیم.

شکلگیری قدرت های هژمونیکی 
  • در تاریخ پانصد ساله سرمایه داری ، قدرت های هژمونیکی پیوسته در کشورهای غربی ( شمال ) شکل گرفته و رشد می یافتند . این روند چه در دوره طولانی استعمار کهن ( تا نیمه دوم قرن نوزدهم ) چه در دوره جهان چند قطبی ( مثل دوره صلح مسلح ۱۹۱۴ – ۱۸۸۴ و دوره بین دو جنگ بزرگ جهانی ۱۹۳۱ – ۱۹۱۸ ) و دو قطبی ( در دوره ۱۹۹۱ – ۱۹۴۷ ) و چه در زمانی که تک قطبی (از پایان جنگ سرد در ۱۹۹۱ به بعد ) بود ، ادامه داشت . اما نزدیک به یک دهه است که جهانیان شاهد آغاز دوره جدیدی گشته اند که در مسیر آن احتمال اینکه برای اولین بار یک قدرت هژمونیکی در سطح جهان ولی در منطقه غیر غربی ( در جنوب ) ظهور و رشد یابد ، بوجود آمده است .
  • تا آغاز دوره سرمایه داری انحصاری در ربع آخر قرن نوزدهم کشورهای غربی که دارای موقعیت هژمونیکی در سطح جهان بودند، کشورهای اروپای آتلانتیک بودند . در طول قرن نوزدهم این موقعیت تقریبا بطور انحصاری در اختیار انگلستان قرار گرفت . بعد از آغاز دوره سرمایه داری انحصاری و فعل و انفعالات سیاسی در سطح جهان در دوره عهد صلح مسلح که بالاخره منجر به جنگ جهانی اول ( ۱۹۱۸ – ۱۹۱۴ ) گردید ، موقعیت هژمونیکی انگلستان شروع به ریزش کرده و در دوره بین دو جنگ ( ۱۹۳۹ – ۱۹۱۸ ) به تدریج جایش را به آمریکا داد . باید خاطر نشان ساخت که موقعیت هژمونیکی یک قدرت نوظهور صرفا محدود به نیروی نظامی نمی گردد بلکه آن قدرت در زمینه های غیر نظامی به ویژه در اقتصاد ، سیاست ، دیپلماسی و حتی هنر و فرهنگ نیز صاحب نفوذ و اعتبار در اکثر مناطق جهان می گردد . این امر در مورد آمریکا نیز در دوره اعتلای موقعیت هژمونیکی اش واقعیت داشت .
  • به طور مثال ، بعد از پایان جنگ جهانی دوم برای حداقل بیست و پنج سال ( ۱۹۷۰ – ۱۹۴۵ ) نزدیک به چهل و پنج در صد کل محصولات صنعتی جهان در آمریکا تولید می شد . رشد درصد تولید کالای صنعتی در سال های ۱۹۷۰ – ۱۹۵۰ که به ” عصر طلائی ” سرمایه داری معروف گشت ، کشورهای امپریالیستی غرب را در موقعیتی قرار داد که نزدیک به ۶۰ تا ۷۰ در صد کل تولیدات کالائی جهان را تولید کنند . در آن دوره که بعضی از تحلیل گران آن را عصر هژمونی آمریکا محسوب می دارند ، معروف شد که آمریکا تولید می کند و جهانیان مصرف می کنند .
  • این موقعیت بعد از آغاز بحران ساختاری سرمایه داری جهانی در نیمه اول دهه ۱۹۷۰ ( که تا  پائیز سال ۲۰۰۷ برملا و رسانه ای نشده بود ) دستخوش یک تحول تدریجی قرار گرفت . بدون تردید عواملی چون صنعتی شدن بعضی از کشورهای پیرامونی ( چین ، برزیل ، هندوستان ، آرژانتین و… ) در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ، تشدید جهانی شدن سرمایه ، در دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ و فروپاشی شوروی و تبدیل چین توده ای به یک کشور سرمایه داری نوظهور در روند این تحول نقش داشتند . ولی آن عاملی که باعث گشت عروج چین به مثابه یک قدرت نوظهور اقتصادی و احتمالا هژمونیکی مطرح گردد، ترکیبی از بحران فرود هژمونی آمریکا از یک سو و ویژگی های تاریخی و سیاسی کشور چین از سوی دیگر بود .
  • موضوع عروج چین به مثابه یک نیروی بزرگ جهانی با موقعیت احتمالا هژمونیکی نه تنها تا پایان دهه ۱۹۹۰ مطرح نبود بلکه وقوع آن برای خیلی از تحلیل گران طرفدار نظام جهانی و نیز ضد نظام جهانی ، غیر قابل پیش بینی بود . ولی در طول دهه اول قرن بیست و یکم رشد چین و احتمال عروج آن به قله هژمونیکی به طور چشمگیری توجه مورخین و تحلیل گران اقتصاد جهانی سرمایه را به این پدیده معطوف ساخت . علت این عطف توجه منبعث از این امر بود که در سال ۲۰۰۶ ( یک سال پیش از آغاز برملا و رسانه ای گشتن بحران عمیق ساختاری نظام سرمایه داری جهانی ) برای اولین بار بازارهای نوظهور کشورهای غیر حزبی و نیز در راس آنها چین بالغ بر پنجاه درصد کل تولیدات صنعتی جهان را به خود اختصاص دادند . در همان سال ، یک بررسی پژوهشی نشان داد که اگر جنگ بزرگ و عمومی جهانی به وقوع نپیوندد ، اقتصاد چین در سال ۲۰۵۰ به بزرگی اقتصاد آمریکا خواهد بود . شایان توجه است که دقیقا یک سال بعد در سال ۲۰۰۷ ، محققین گولد من ساکس پیش بینی کردند که نه در سال ۲۰۵۰ بلکه تا سال ۲۰۲۷ اقتصاد چین حتی عظیم تر از اقتصاد آمریکا خواهد گشت . این پیش بینی ها درباره قدرقدرتی اقتصاد چین و احتمال و عروج آن کشور به قله هژمونیکی هم چنان ادامه یافت . در ژوئیه ۲۰۱۱ ، ” وال استریت ژورنال ” اعلام کرد که زمان اینکه چین به عنوان یک ابر قدرت بلامنازع اقتصادی در صحنه جهانی ” قدعلم کند ” ، فرا رسیده است . مقامات صندوق بین المللی پول نیز در آغاز سال ۲۰۱۲ گزارش دادند که اقتصاد چین در پایان سال ۲۰۱۶ جلوتر از اقتصاد آمریکا خواهد بود .
  • بدون تردید این پیش بینی ها درباره ” احتمال به یقین ” عروج چین به قله یک قدرت بلامنازع جهانی به ویژه در زمینه اقتصاد جهانی نشانه ای از وجود نگرانی و حتی ترس قدرت های مرکزی ، منجمله آمریکا است . اما از سوی دیگر این یک واقعیت است که تجارت چین کنونی منبع عظیم سودآفرینی برای کشورهای سه سره امپریالیستی ( آمریکا ، ژاپن ، اتحادیه اروپا ) است . به هر رو اندیشه عروج چین به عنوان یک ابر قدرت جهانی باعث گشته که بخشی از تحلیل گران طرفدار نظام جهانی سرمایه داری به این تصور بیافتند که در اوضاع بحرانی کنونی ، چین با اتخاذ مدیریت اقتصاد جهانی می تواند از درغلطیدن کشورهای اروپا و آمریکا در بحران های عمیقتر مالی جلوگیری کرده و حتی نظام را از بحران ساختاری کنونی عبور دهد . ولی این باور که عمدتا جنبه فانتزی دارد قادر نیست تضادهای عمیق طبقاتی و تلاطمات بالقوه بزرگ اجتماعی و سیاسی ناشی از آن تضادها را در چین کنونی که مثل یک ” طوفان آرام ” در زیر نمای به غایت فریبنده ” معجزه چین ” خوابیده اند ، ببیند و درک کند .
  • این تلاطمات و طوفان آرام ناشی از تضادهای بزرگی است که امروز جامعه چین با آن روبرو است و دولت و نظام حاکم در چین علیرغم ” معجزات ” اقتصادی و تجاری و ” ویژگی های چینی ” در دراز مدت نخواهد توانست (حتی اگر موفق به کسب مقام مدیریت اقتصاد جهانی گشته و در” راس نظام ” قرار گیرد) نظام جهانی سرمایه داری را از بحران هایش عبور داده و نجات دهد .
تضادهای رایج و بزرگ در چین کنونی عبارتند از :
۱ – سرمایه گذاری بی حد ( تولید و عرضه اضافی )
۲ – مصرف ضعیف و فقدان تقاضا به خاطر رواج بیکاری مزمن و ازدیاد سرسام آور قیمت اجناس به ویژه مواد غذائی .
ـ وجود تولید اضافی و فقدان تقاضای مناسب منبعث از ابر استثمار کار و زحمت در سی سال گذشته از یک سو و ازدیاد بیکاری و قرار گرفتن توده های میلیونی در روی خط و زیر خط فقر از سوی دیگر به بروز تلاطماتی در جامعه چین منجرگشته که در سال ۲۰۱۰ به گسترش فراگیر ۲۸۰ هزار اعتراض و تظاهرات در شهرها و روستاهای چین منتهی شده است . مجموعه این بحران ها و تضادهای منبعث از آن ها نشان می دهند که نه تنها چین کنونی به قله قدرقدرتی جهانی سرمایه داری عروج نخواهد کرد بلکه خود جامعه و کشور چین خیلی احتمال دارد که به ” حلقه ضعیف ” ( منطقه طوفانی ) نظام جهانی سرمایه داری تبدیل گردد. با بررسی بخشی از ویژگی های چین، بگذارید به بخشی از این سئوال که چرا چین به آن مرحله از قدرقدرتی هژمونیکی نخواهد رسید ، پاسخ دهیم .

انقلاب چین و ” واژگونی عظیم “ 

فراز چین به قله قدرقدرتی اقتصادی و امکان اینکه در آینده نزدیک موقعیت هژمونیکی در سطح جهانی کسب کند، فرایند دو واقعه بزرگی است که در قرن بیستم در جامعه چین به وقوع پیوستند . این دو واقعه بزرگ و عواقب آنها که نه فقط در چین بلکه در آینده جهان نقش ایفاء کرده ( و خواهند کرد ) ، عبارتند از :
۱ – انقلاب ۱۹۴۹ چین و
  1. – ” واژگونی عظیم ” ، تبدیل چین به یک کشور سرمایه داری در سال های ۱۹۸۲ – ۱۹۷۸ .
ـ انقلاب چین با بزرگترین اصلاحات ارضی عظیم در تاریخ آغاز گشت . تقسیم زمین بین دهقانان میلیونی بی زمین شرایط را برای ایجاد سیستم تعاونی در حیطه کشاورزی به وجود آورد که در آن دهقانان روستاهای چین که در آن زمان ۷۵ در صد جمعیت چین را تشکیل می دادند ، نه تنها به کسب ” حق کار ” نایل آمدند، بلکه به برزگران صاحب مزارع تعاونی (جمعی ) تبدیل گشتند . به همان نسبت در گستره صنایع انقلاب چین با ملی کردن و دولتی کردن صنایع به کارگران چین ” حق کار ” داد . این حق کار که در مورد دهقانان بنام ” کاسه گلی برنج ” و در مورد کارگران به نام ” کاسه آهنین برنج ” معروف گشت ، به عنوان یک حق همیشگی در زندگی کارگران و دهقانان اعلام گردیده و عملا پیاده گشت .
ـ در دوره سوسیالیسم ( عهد مائو : ۱۹۷۶ – ۱۹۴۹ ) رشد اقتصادی علیرغم کمبودها ، محدودیت ها و بعضی ” سیاست های نادرست ” بی اندازه با گذشت زمان چشمگیر و قابل توجه بود . درصد این رشد در سال های ۱۹۷۶ – ۱۹۶۶ طبق گزارش ” بانک جهانی ” به ۶% و درصد رشد سالانه صنایع به ۱۰% رسید . در آغاز سال ۱۹۷۵ تعداد کارگران مشغول به کار در صنایع ، معادن ، وسایل نقلیه ( ترابری ) و… به صد میلیون رسید . در پایان این عصر که امروز به نام ” عهد مائو ” معروف گشته است ، کارگران چینی که فقط ۳۰% نیروی کار و دهقانان که نزدیک به ۶۵% کل نیروی کار را در چین تشکیل می دادند ، از نظر معیشتی – مادی و فرهنگی به درجه ای از عزت اجتماعی و قدرت سیاسی نایل آمدند که برای زحمتکشان در کشورهای سرمایه داری ( به ویژه در بخش پیرامونی نظام ) غیر ممکن و حتی غیر قابل تصور بود . در آغاز سال ۱۹۷۷ تولید سرانه مواد غذائی در چین ۴۰% بیشتر از تولید سرانه مواد غذائی در هندوستان بوده و توزیع عادلانه آن در بین جمعیت چین ۵۰% بیشتر از کشور هندوستان بود .
ـ ولی جوانی و بی تجربه گی طبقه کارگر از یک سو و رشد و نمو ” رهروان راه سرمایه داری ” در بین رهبران عالی رتبه حزبی و دولتی از سوی دیگر باعث گشتند که به تدریج ” مبارزه بین دو خط ” به نفع ” رهروان راه سرمایه داری ” تمام گشته و طبقات زحمتکش چین دوباره قربانی استثمار گردند . در فقدان یک رهبری سیاسی طرفدار ادامه سوسیالیسم ، زحمتکشان چین عملا از رهبری سیاسی خود محروم گشته و در مقابل امواج سیاست های فلاکت بار خصوصی سازی و نهادهای عمومی و دولتی در طول دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ قرار گرفتند .
ـ تبدیل تدریجی چین به یک کشور سرمایه داری که به قول ویلیام هینستون تحت نام ” واژگونی عظیم ” توسط دن سیائو پن و جانشینانش در دو دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به وقوع پیوست عملا به انحلال ( و یا غصب ) کمون ها و تعاونی های دهقانی در روستاها و نهادهای بخش دولتی به ویژه در شهرها منجر گشت . این سیاست ها با تضعیف و بعداُ انحلال برنامه های حق کار ( کاسه آهنین برنج و کاسه گلی برنج ) در شهرها و روستاها راه را برای ” پرولتریزه ساختن ” جمعیت باز کرده و تمام دستاوردهای معیشتی – اقتصادی و فرهنگی سیاسی کارگران و دهقانان را که در عهد سوسیالیسم کسب کرده بودند ، بباد فنا داد .
پروسه پرولتریزه سازی در چین معاصر از سه راه و مسیر طی گشت :
۱ – گسترش عظیم صنایع خصوصی در روستاها و طبیعتا کندن دهقانان و دیگر روستائیان از زمین های خود و پرتاب آنها به شهرهای پر جمعیت و صنعتی ( پروسه پرولتریزه سازی )
۲ – خصوصی سازی نهادها و شرکت های ملی – دولتی در شهرها و رواج بیکاری مزمن میلیونی در بین کارگران به ویژه بخش دولتی ( عمومی ) .
۳ – انحلال تدریجی کمون ها ( تعاونی ها ) در روستاها و تشدید پروسه فلاکت بار پرولتریزه سازی و اجرای سیاست های خصوصی سازی و کالاسازی و طی مسیر راه های فوق الذکر صرفا برای انباشت سرمایه شرایط مناسبی را برای ظهور و عروج یک طبقه امتیاز دار تکنو – بوروکراتیک بوجود آورد که با استثمار شدید کارگران و تاراج هستی دهقانان ، کشور چین را که از نظر اقتصادی یکی از برابرترین کشورهای جهان در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بود به یکی از نابرابرترین کشورهای جهان در دهه اول قرن بیست و یکم تبدیل نمود .

رشد ثروت و قدرت و تعمیق شکاف طبقاتی

ـ طبق گزارش سالانه بانک جهانی و بررسی تحلیل گران مستقل چپ رادیکال ( مثل مینکی لی ، پیتر کوونگ و مارتین هارت – لندسبرگ ) در سال ۲۰۰۵ ثروتمندترین ۱۰ % خانواده ها در چین صاحب ۳۱% در صد کل درآمد سالانه کشور بودند . در همان سال فقیرترین ۱۰% جمعیت چین ( نزدیک به ۱۳۰ میلیون نفر ) فقط ۲% کل درآمد سالانه کشور را داشتند . در چین امروز نابرابری در ثروت و دارائی چندین برابر عمیق تر و وسیع تر از نابرابری در درآمد سالانه است . مطابق گزارش ” ثروت جهانی ” در سال ۲۰۰۶ کمتر از نیم در صد ثروتمندترین خانواده های چینی صاحب ۷۰% کل ثروت چین بود . در حال حاضر ( اوایل سال ۲۰۱۲ ) بیش از ۹۰% از ۲۰ هزار ثروتمندترین مردم در چین ” آقاها و آقازاده های ” دولتمردان و رهبران حزب و دولت چین هستند { رجوع کنید به : پیتر کوونگ ، ” سیمای چینی نئولیبرالیسم ” ، در نشریه ” کانترپانج ” ۷ اکتبر ۲۰۰۶ مارتین هارت – لندسبرگ ، ” اقتصاد آمریکا و چین ” در مجله مانتلی ریویو “  ۶۱ ساله ، شماره ۹ صفحات ۲۷ – ۲۶ فوریه ۲۰۱۰ } . در سال ۲۰۰۶ ، کل دارائی های این آقاها و آقازاده ها با هم و مجموعا به ۲۰ تریلیون می رسید که برابر با مقدار کل درآمد سالانه سال ۲۰۰۶ می شد .
ـ هیئت حاکمه چین عموما تاراج منابع و هستی های معیشتی کارگران ، دهقانان و دیگر تهیدستان شهر و روستا را فقط به آقاها و آقازاده های ” خودی ” محدود نمی کند . در سال ۲۰۰۹ چین دومین دریافت کننده سرمایه گذاری مستقیم خارجی ( بعد از آمریکا ) در جهان بود . در سال ۲۰۰۶ سرمایه خارجی ( با تمرکز در بخش صادرات ) ۸۲% کل سهم بازار را در وسایل ارتباطاتی ، ۷۲% در تولیدات صنعتی ، ۴۸% در وسایل منسوجات ، ۴۹% چرم و خز ، ۵۱% وسایل مبلمان ، ۶۰% در سرویس های آموزش و پرورش و ۴۲% وسایل نقلیه را در چین تحت کنترل داشت . به عبارت دیگر ابر استثمار نیروهای ارزان کار و زحمت در چین کنونی فقط در انحصار بورژوازی خودی ( داخلی ) چین نبوده و بلکه به خاطر گسترش مقررات ” بازار آزاد ” و نئولیبرالیستی که اولیگارشی تک حزبی چین شدیدا به آنها وفادار است ، اولیگوپولی های خارجی نیز در این پروسه تاراج نقش بزرگی بازی می کنند .
 ـ با این اوصاف چین نیز از نظر کیفی و اساسی علیرغم ” ویژگی های ” مشخص به خود “، تافته جدا بافته ای از نظام جهانی سرمایه نبوده و در حال حاضر با دیگر اعضای سه سره امپریالیسم کنونی ( آمریکا ، ژاپن و اتحادیه اروپا ) برسر تاراج منابع طبیعی و استثمار کار ارزان به تبانی و رقابت می پردازد.

چین ، آمریکا و شرایط نوین 

تبدیل تدریجی چین توده ای به یک کشور سرمایه داری و ادغام آن در درون محور نظام جهانی در سی سال گذشته ( فاز فعلی جهانی شدن = گسترش ” بازار آزاد ” نئولیبرالی ) از یک سو و فرود هژمونی آمریکا به عنوان راس نظام در سطح جهانی بویژه بعد از برملا گشتن بحران عمیق ساختاری سرمایه داری در سال های اخیر ( ۲۰۱۲ – ۲۰۰۷ ) از سوی دیگر، تغییرات بزرگی در جهان بوجود آورده که از نظر ژئوپولیتیکی و استراتژی مبارزاتی حائز اهمیت هستند .
ـ در دهه اول قرن بیست و یکم بعد از نزدیک به شصت سال تسلط و سیطره آمریکا در کشورهای پیرامونی سه قاره ، توازن قدرت به ضرر آمریکا و به نفع چین دگرگون گشت . پروژه ” اجماع پکن ” و شعارهای اصلی آن : ” احترام به حاکمیت ” و پذیرش ” سود اقتصادی مشترک ” که توسط اولیگارشی تک حزبی چین در حیطه روابط بین المللی تبلیغ می گشت ، موفق شد که در دهه اول قرن بیست و یکم خیلی از دولتمردان ملت – دولت های سه قاره را برای همکاری های نزدیک به سوی چین جلب کند . در حالی که پروژه ” اجماع واشنگتن ” و شعارهای اصلی آن : ” مبارزه علیه تروریسم بین المللی ” ، ” صدور دموکراسی ” بوسیله ” تغییر رژیم ها ” ، اعتبار و آمریت و هژمونی آمریکا را که روزگاری در گذشته حداقل به طور نسبی در جهان وجود داشت در اکثر کشورهای جهان بویژه در آسیا ، آمریکای لاتین و آفریقا به زیر سئوال کشید .
ـ عروج چین به قله قدرقدرتی اقتصادی در سطح جهانی و جلب کشورهای پیرامونی به درون حوزه نفوذ خود باعث گشت که در نیمه دوم سال ۲۰۱۱ دولت اوباما دست به گسترش پایگاههای نظامی آمریکا منجمله اعزام نیروهای نظامی در منطقه بزرگ اقیانوس آرام با هدف مهار و تحدید بیشتر چین بزند . البته سیاست تحدید چین از سوی آمریکا همان طورکه انتظار می رفت فقط محدود به اعزام نیروهای نظامی و بسط پایگاههای نظامی در کشورهای اقیانوسیه ( استرالیا ، زلاند نو و… ) نگشت بلکه آمریکا با افزایش حملات نظامی و استفاده بیشتر از هواپیماهای بی خلبان در خاک پاکستان که همسایه چین است تلاش کرد که از منطقه آسیای جنوبی نیز به تحریک چین پرداخته و بدین وسیله گسترش عملیات جنگی و سیاست های نظامی گری خود تحت عنوان ” تحدید ” چین از چندین سو را در انظار عمومی بویژه بین آمریکائی ها قابل توجیه سازد .
ـ ولی همان طور که فعل و انفعالات سیاسی بین المللی در هفته اول فوریه ۲۰۱۲ نشان داد نه تنها سیاست های نظامی گری و تحریک آمیز آمریکا علیه چین بر وفق مراد دولت اوباما پیش نرفت، بلکه باعث گشت که روابط حسنه نزدیک بین روسیه و چین در جبهه همکاری های منطقه ای به قدری توسعه یابد که در اجلاس شورای امنیت سازمان ملل متحد منجر به وتوی دوگانه روسیه و چین ( که در تاریخ ۶۷ ساله آن نهاد جهانی بی سابقه بود ) علیه لایحه مداخله نظامی آمریکا و کشورهای ناتو در سوریه گردد . این فعل و انفعالات در سطح جهانی بین راس نظام جهانی ( آمریکا ) و قدرت های نوظهور اقتصادی به ویژه چین ، شرایط نوینی را در مناطق سوق الجیشی جهان به وجود آورده که می تواند به نوعی ناخواسته و غیر مستقیم تا اندازه ای در خدمت منویات و اهداف نیروهای دموکراتیک و مترقی ضد نظام که خواهان گسست از محور نظام سرمایه هستند ، قرار بگیرد . بگذارید به چندین نکته مهم درباره این ” شرایط نوین ” اشاره کنیم .
الف – بدون تردید همان طور که در صفحات پیشین نیز شرح داده شد دولت چین کنونی یک دولت استثمارگر هم در سطح کشوری و هم در سطح بین المللی ا ست . اولیگارشی تک حزبی چین نه تنها نسبت به نیروهای کار و زحمت در کشورهای پیرامونی در آسیا و آفریقا اعمال استثمار کرده و منابع طبیعی آن کشورها را تاراج می کند ، بلکه نفوذ و گسترش تجارت چین ماورای مرزهایش منجمله در آمریکا و اروپا به دلیل استثمار عریان و بی رحمانه کارگران و دهقانان چین میسر و تامین می گردد . در یک کلام چین امروز برخلاف چین عهد مائو بالاخره بعد از بیست سال طی راه ” واژگونی بزرگ ” ویژگی های جوامع سرمایه داری در زمینه قطب بندی و ترکیب بندی روشن طبقاتی و پروسه تعمیق شکاف عظیم بین فقر و ثروت را کاملا اتخاذ کرده است . به عبارت دیگر نکته اصلی این نیست که چین نوخاسته با اقتصاد نوظهور و قدرتمند خود یک پدیده مترقی و پیشرو است بلکه مطلب این است که وجود و حضور احتمالی یک جهان چند قطبی ( و حتی دو قطبی ) فضائی را در سطح بین المللی ممکن است به بار آورد که در آن نیروهای دموکراتیک چالشگر ضد نظام با بسیج قربانیان اصلی نظام جهانی بتوانند عرض اندام بیشتر کرده و به خواسته های به حق خود بیشتر دامن بزنند .
ب – ولی بررسی متلاطم اوضاع اقتصادی جهان – عروج بحران مالی در کشورهای آمریکا و اروپا ، کاهش در خرید کالاهای ساخت چین در آن کشورها و….. – باعث شده که میلیون ها کارگر در سال های ۲۰۱۱ – ۲۰۰۹ در چین بیکار گردند . این کارگران میلیونی که در سی سال گذشته ( ۲۰۰۸ – ۱۹۷۸ ) به عنوان تولیدکنندگان اصلی کالاهای صنعتی نقش کلیدی در صنعتی سازی سرمایه داری نوظهور چین داشته و دارند ، امروز با بیکاری خود از یک سو و اعتلای آگاهی طبقاتی و تنویر حافظه تاریخی خود از سوی دیگر به منبع عظیم چالش ها علیه اولیگارشی چین در سطح کشوری و علیه نظام جهانی سرمایه در سطح بین المللی تبدیل گشته اند .

نتیجه اینکه 

۱ – بررسی اوضاع متلاطم جهان نشان میدهد که جهانیان امروز با عواقب یک بحران ساختاری عمیق در نظام جهانی سرمایه داری روبرو گشته اند که در تاریخ پانصد ساله سرمایه داری نظیر نداشته است . در تحت این نظام هم مسئله معیشت انسان و هم مسئله بهزیستی به قدری فراگیر گشته اند که تمام جوامع بشری و کلیت کره زمین را با خطر نابودی احتمالی روبرو ساخته اند . نظام جهانی سرمایه بعد از سی سال تقلا در جهت برون رفت از این بحران بالاخره با بن بست روبرو گشته و حتی با تزریق ” ویژگی های چینی ” هم نمی شود جلوی ورشکستگی این نظام فرتوت را گرفت . ولی این نظام فرتوت در ” بستر موت افتاده ” برای این که به زندگی زالووار و ” ضحاک منش ” خود ادامه دهد ، جهان ما را با خطر بروز جنگ های فراگیرتر مرئی و نامرئی در اکناف جهان و حتی وقوع احتمالی ” هولوکاست های هسته ای ” روبرو ساخته است .
۲ – علیرغم وجود این جنگ ها وقوع احتمالی این بلاها ( و تشدید استثمار و نابرابری ها در سطح جهان ) ما شاهد عروج امواج خروشان بیداری و رهائی در سال تاریخی ۲۰۱۱ و ادامه آنها در سال ۲۰۱۲ در سراسر جهان علیه هیولای این نظام فرتوت هستیم . بر چالشگران ضد نظام است که با نشان سرخ دلیری و توسل به جسارت تاریخی خود به این امواج بپیوندند زیرا همان طور که ایوو مورالس چندی پیش گفت : ” بشر قادر است به نجات مام وطن اقدام کند مشروط بر این که ما دوباره اصول همبستگی ( مکمل یکدیگر بودن ) ، هماهنگی و همدلی را در دل میلیاردها انسان علیه نظام فلاکت بار انحصارات مالی دوباره زنده سازیم ” .
۳– وانگهی امروز حضور فعال دویست میلیون کارگر کارخانه ها ، معادن ، راه و ساختمان و…. در چین که بیست در صد آنها بقایای کارگران زنده مانده عهد مائو بوده و دارای آگاهی های طبقاتی و تجارب برآمده از زندگی در جامعه سوسیالیستی هستند ، حکایت از این امر دارد که امروز جهانیان در روی کره خاکی صاحب بزرگترین طبقه کارگری هستند که در تاریخ پانصد ساله شکل گیری و رشد طبقه کارگر مدرن بی نظیر محسوب می شود.. در پرتو جنب و جوش عظیم کارگری در چین به استنباط این نگارنده نیز بیداری بیش از پیش این کارگران و پیوند مبارزاتی آنها با چالشگران ضد نظام در کشورهای پیرامونی و مرکز در آینده نزدیک نشان خواهد داد که چگونه امروز چقدر استقرار یک ” جهانی بهتر ” با چشم اندازهای سوسیالیستی دوباره امکان بیشتر و حتی احتمال دارد.

منابع و مآخذ

۱ – روزنامه ” چین تایمز ” ، ۲ اوت ۲۰۱۱ .
۲ – روزنامه ” وال استریت ژورنال ” ، ۹ ژوئیه ۲۰۱۱ .
۳ – نیال فرگوسن ، ” تمدن : غرب و بقیه ” ، نیویورک ۲۰۱۱ .
۴ – ” چپ سبز ” ، ۱۸ می ۲۰۰۷ در www.greenleft.com
5 – ” پکن ریویو ” ، ۱۱ ژانویه ۲۰۰۷ .
۶ – ” سرمایه گذاری مستقیم خارجی در چین در سال ۲۰۱۰ به ۱۰۵ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلار
      می رسد ” ، در ” بلومبرگ نیوز ” ، ۱۷ ژانویه ۲۰۱۱ .
۷ – شان برسلین ، ” چین و اقتصاد سیاسی جهانی ” ، نیویورک ، ۲۰۰۷ .
۸ – ایوو مرالس ، ” سیاره زمین را از سرمایه داری نجات دهید ” ، ۲۸ نوامبر ۲۰۰۹ در مقاله ” بحران جهانی
     سرمایه داری و تاثیر آن بر چین ” در مجله ” مانتلی ریویو ” ، سال ۶۰ شماره ۱۰ ، مارس ۲۰۰۹ .
۹ – جان بلامی فاستر و رابرت مک چنی ، ” رکورد جهانی و چین ” در مجله ” مانتلی ریویو ” سال ۶۳ ، شماره ۹
      فوریه ۲۰۱۲ .
۱۰ – یونس پارسا بناب ، ” جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه : ۲۰۰۹ – ۱۹۹۱ ” ، از انتشارات آمازون
       دات کام ۲۰۱۰ .