Tohtori Marx kuvaili yksien harjoittamaa toisten jotensakin kuppaamista siihen tapaan,että ”pääoma on kuollutta työtä, joka vampyyrien lailla elää vain imemällä elävää työtä, ja se elää sitä paremmin, mitä enemmän se sitä imee.”

sunnuntai 8. huhtikuuta 2012

راهــی برای خــــروج ازبــحران عمق یابنده -1
گزارش سام وب، صدر حزب کمونیست ایالات متحد آمریکا، به ۲۹مین کنگره ی حزب (۲۱ تا ۲۳ مه ۲۰۱۰)




برگردان: م. الف.

مقدمه

به همه ی شما، به خصوص به دوستان و متحدان شرکت کننده در بیست و نهمین کنگره حزب خوش آمد می گویم. مطمئنم که شما هم به اندازه من از بودن در این کنگره هیجان زده هستید.
در هر کنگره ای، از جمله کنگره پیش رو، مشکلات جدیدی مطرح اند که باید حل شوند و چالش های جدیدی که باید با آنها روبرو شد.
اما باید دید چه تفاوتی بین کنگره ی امروز ما و کنگره ای وجود دارد که پنج سال پیش در شیکاگو برگزار کردیم.
در آن زمان زنی پرتوریکویی که در جنوب برونکس[1] بزرگ شده است در دیوانعالی کشور نبود.
رئیس جمهور برای انهدام سلاح های هسته ای فراخوان نداده بود.
میلیون ها نفر از مردم، از هرگونه بیمه بهداشتی محروم بودند و وعده ای هم برای تأمین آن وجود نداشت.
کاخ سفید برای روز کارگر بیانیه صادر نمی کرد.
از نمایندگان جنبش کارگری با روی خوش در کاخ سفید استقبال نمی شد.
زنی مکزیکی تبار و فرزند مهاجرانی فقیر وزیر کار نبود.
در آن زمان آتش جنگ عراق در حال فروکش نبود.
صحبتی درمورد مهارکردن وال استریت نشده بود.
برخورد به معضل گرمایش کره ی زمین در برنامه های کاخ سفید نبود.
هیچ اقدامی از طرف ریاست جمهوری برای پایان دادن به رفتارهای تبعیض آمیز، تعصبات کور نسبت به هم جنس گرایان، و محدودیت ها برای سقط جنین نبود.
در آن زمان لیلی لدبتر[2] نمی توانست برای تبعیض جنسیتی غرامت دریافت کند.
شکنجه ممنوع اعلام نشده بود.
ما در شرایطی نبودیم که بتوانیم برای اجرای برنامه ای مترقی مبارزه کنیم، بلکه درحالتی تدافعی بودیم.
آونگ قدرت هنوز بنفع زحمتکشان، رنگین پوستان، زنان ومتحدان آنها بازنگشته بود.
و یک آمریکائی آفریقایی تبار رئیس جمهور ما نبود.
اما اکنون که بیست و نهمین کنگره ی خود را برگزار می کنیم، یک آمریکایی آفریقایی تبار رئیس جمهور است و بسیاری چیزها تغییر کرده است.
از یک طرف شب طولانی حکومت ارتجاعی ترین طیف سیاسی به پایان رسیده است. طبقه ی کارگر و جنبش کارگری پا در صحنه عمل می گذارد. ائتلافی گسترده و انعطاف پذیر بعد از توقفی کوتاه دوباره شروع به عمل کرده و اتحاد چند نژادی در سطحی جدید قرار گرفته است.
خشم به حرکت های اعتراضی تبدیل می شود. حرکت های اعتراضی گسترده تر و جدی تر می شود و عصر جدیدی از تغییرات مثبت در چشم انداز دیده می شود.
از سوی دیگر، ضربه های یک بحران اقتصادی عمیق و رام نشدنی بر سر ملت کوبیده می‌شود. سربازان آمریکایی هنوز در عراق و افغانستان درحال جنگند. نفت در خلیج مکزیک سرازیر شده، دولت به نظر بی عمل باقی مانده، و خاورمیانه کماکان آماده ی خشونت های تازه است. بی توجهی شرکت ها روزی نیست که معدنکاران و نفتگران را به کشتن ندهد، یورش و حمله ی نژادپرستانه و ضد مهاجرین فضا را سنگین کرده، دمای سیاره ی ما، زمین، افزایش می یابد، بدهی‌ها درحال صعوداست، جناح راست و سرمایه ی مالی- یعنی دو معمار اصلی نابودی اقتصادی و افزایش بدهی های فدرال- دوباره خود را سازماندهی می کنند و به آب و آتش می زنند تا قدرت خود را باز یابند.
وحشتناک است! حتی می تواند فلج کننده باشد! و با این وجود، بدون درک چالش های پیش رو، با اطمینان گوش های ما را از این حرف پر می کنند که می توان کشتی اقتصاد را دوباره به حرکت درآورد، بازسازی و دموکراتیزه اش کرد، که شمشیر می تواند مبدل به خیش شود، و این که «عدالت مانند رودی قدرتمند به جریان می افتد.»
آری، ما می توانیم.
حزب ما
حزب ما بخش مهمی از فضای سیاسی را در میان طیف های مختلف طبقه ی کارگر و مردم پر می کند. مشارکت ما چه در سطح عملی و چه به لحاظ نظری، چیزی است که می توانیم به آن ببالیم.
به عبارت دیگر، دید ما نسبت به شرایط کلی مبارزه و مسیر استراتژیکی که آن را به پیش می برد هواداران بسیاری دارد.
ما اشتباه هم می کنیم و متوجه آن ها هم می شویم. اما آن اشتباه بزرگ، یعنی عدم درک خطر جناح راست افراطی در دولت و سایر جاها را مرتکب نشده‌ایم.
به همان درجه ای که استراتژی خود را پیاده کرده ایم، ارتباط های توده ای خود را گسترش و عمق داده‌ایم. ما در پیروزی تاریخی ۲۰۰۸ مشارکت کردیم، و بدین طریق، حضور خود را به نمایش گذاشتیم، و اعضای خود را افزایش دادیم.
البته آن‌قدر که می خواستیم، رشد نکردیم، اما شالوده ی استواری ریخته ایم که براساس آن ابعاد حزب خود و حضور آن در میان مردم را گسترش دهیم، و بر خوانندگان نشریات خود در دوره ی پیش رو بیفزاییم. 
این امر بدان شرط عملی خواهد شد که ما ائتلاف موجود با محوریت طبقه ی کارگر را - یعنی همان هایی را که گردهم جمع شدند و پرزیدنت اوباما را انتخاب کردند - گسترش داده، متحد کنیم.
اگر روز یکشنبه، بعد از ترک این محل، تنها چیزی که با خود می‌بریم عزمی دوباره برای رشد این ائتلاف بر اساس مبارزات امروز - به خصوص اشتغال و انتخابات ۲۰۱۰- باشد، این کنگره با موفقیت برگزارشده است.
چرا؟ چون تنها این ائتلاف، این ائتلاف مردمی چند لایه ای، چند طبقه ای، چند نژادی مردم که در آن طبقه و جنبش کارگری چند نژادی نقش رو به رشدی دارد، این قدرت سیاسی را دارد تا پیروزی علیه راست های افراطی را کامل و مستحکم، و با این عمل، کل طبقه ی سرمایه دار را تضعیف کند.
اگر راه دیگری برای مبارزه علیه انحصارات و تشکیل دولت سوسیالیستی در آینده وجودداشته باشد، من از آن بی خبرم.
تنها جنبش اکثریت می تواند پوست از سر جناح راست، نئولیبرالیسم و جهانی سازی بکند. تنها جنبش اکثریت می تواند تضاد اصلی بین ثروتمند شدن تعدادی انگشت شمار و عدم امنیت، بیکاری، و استثمار اکثریتی از مردم را حل کند. تنها جنبش اکثریت می تواند شمشیر دولبه ی داموکلس آویزان بالای سر آینده ی نوع بشر- سلاح هسته ای و گرمایش کره ی زمین- را بردارد.
اگر چپ می توانست این کار را به تنهایی به انجام برساند، همان‌طور که رفیق فقید جورج مایرز همیشه می گفت، مدت ها قبل این کار را کرده بود.
فردریک انگلس در دهه ی ۱۸۸۰ با بصیرت کامل نوشت:
«دوره ی حملات غافلگیرکننده، انقلاب‌هایی که از کانال گروه اقلیتی آگاه پیشاپیش توده های ناآگاه پیش می رود، گذشته است. زمانی که مسئله تحول کامل سازمان اجتماعی است، خود توده ها باید در آن حضور داشته باشند. باید خودشان از قبل درک کرده باشند (با گوشت وپوست خود) که چه چیز در مقابلشان قرار دارد و به دنبال چه چیزی هستند. تاریخ ۵۰ سال اخیر این را به ما یاد داده است. اما برای این که مردم درک کنند چه کاری باید صورت بگیرد، به تلاشی پیگیرانه و سخت نیاز است.»
در مورد ما این «تلاش پیگیرانه و سخت» باید با تلاش هایی جدید برای افزودن بر تعداد اعضا و چندبرابر کردن خوانندگان آنلاین پیپلز ورلد (People’s World) و پلیتیکال افرز (Political Affairs) همراه باشد.
با کاهش اعتماد به اقتصاد شرکتی، افزایش ارتباطات های ما، و ظرفیت شبکه سازی جامعه که بدون اغراق در دسترس ماست، واقع بینانه است که شمار خود را تا اول ماه مه سال آینده دو برابر کنیم و بطورتصاعدی مخاطبان آنلاین خود را افزایش دهیم.
البته این احتیاج به برنامه ریزی، سازماندهی قوی تر و فرهنگ شبکه سازی، و نوآوری های فردی دارد.
ساختن حزب و گسترش مواضع آن نیازمند حضور قوی تر کمونیست ها، سوسیالیست ها و جریان چپ (جریانی از چپ که در حال حاضر شکل سازمان یافته ای ندارد) در طبقه ی کارگر و سایرجاها برای موفقیت ائتلاف گسترده تر مردم در هر صحنه ی مبارزه است. شرط این موفقیت آن است که در سیاست ها وسعت نظر داشته باشیم، از برداشت درستی در جهت گیری های استراتژیک برخوردار گردیم، در تاکتیک ها انعطاف به خرج دهیم، و تازگی و خلاقیت در تجزیه و تحلیل ها بکار بندیم. و بدین ترتیب، بهترین روزها در پیش روی ماست
ریشه های آمریکایی


ما بخشی از یک جنبش جهانی هستیم: جنبش کمونیستی و طبقه ی کارگر. ما از آن جنبش است که الهام و از تجربیاتش-  چه مثبت و چه منفی-  درس می گیریم و بیشترین توانایی خودیعنی یک دیالکتیک تاریخی ومارکسیستی همیشه قابل ارتقا رابکارمیبندیم.

در عین حال، ریشه های ما در این کشور است و ما محصول فرهنگ و تاریخ این کشوریم. ما بخشی از طبقه ی کارگر چند نژادی، چند فرهنگی، چند زبانه و چند ملیتی آن هستیم. برداشت ما از سوسیالیسم از عینک تجربه های ملی ما گذشته و ما با مبارزات مردمان در راه آزادی که تاریخ آنرا ساخته، احساس پیوند و نزدیکی می کنیم.

کمونیست های آمریکا به واسطه ی مبارزه در راه آزادی و داشتن یک فرهنگ مترقی، و قهرمان هایی که تقدیم کرده اند،  جایگاه خاصی در قلب ما دارند. ما بر روی شانه های آن ها ایستاده ایم. ما شهامت خود را مدیون الگوهای آنان می دانیم. ما جایگاه خود را از همان مبارزات دموکراتیک رادیکال مستمری به دست آورده ایم که نمونه ی آن را در مقاومت و پیروزی بومیان در مقابل ظلم استعماری و در مقاومت و مبارزه ی اولین برده ها و کارگران اجیر در مقابل بردگی می بینیم.

امروزه هم نیروهای سیاسی و اقتصادی قدرتمند، همانند دیروز، مانع اجرای وعده های ارائه شده برای آزادی می شوند - که جای تعجبی هم ندارد.
راه رسیدن به آزادی هیچ‌گاه صاف و هموار نبوده است. این راه پر از پیچ و خم و پستی و بلندی ست. این راه رهنوردانی را می طلبد که برای  پیمودن راهی طولانی آمده اند، نه شرکت در یک اردوی تابستانی؛ رهنوردانی خوشبین و نه بدبین؛ آرمانگرا و نه عیبجو؛ اهل عمل، نه منتقدان پشت میز نشین؛ که از همه ی نژادها و ملیت ها هستند.
تنها یک جنبش متحد میلیونی همراه با زنان و مردان طبقه ی کارگر چند نژادی در قلب آن می تواند به چنین سفری ادامه دهد و به جایی برسد که «آزادی هرکس شرط آزادی برای همگان باشد.»
باید برای دستیابی به آزادی دست در دست یکدیگر بگذاریم!
بستر مبارزه
من در اولین نشست کمیته ی ملی بعد از کنگرهٔ قبلی حزب گفتم که ما وارد عصر اصلاحات و احتمالا اصلاحات رادیکال می شویم. اما به گذشته که نگاه می‌کنم، می‌بینم که من در برداشتم در مورد ماهیت آن پیروزی انتخاباتی اغراق کردم. واقعیت آن است که راست اگرچه به طور حتم ضعیف شده است، اما کاملا شکست نخورده است و این کاری است که هنوز باید آن را به انجام رساند.
شکست قطعی راست با یک اکثریت بزرگتری از «دموکرات»ها، افزایش جناح مترقی در کنگره، رشد سازمان ها و مبارزات اتحادیه ای، کاهش اثرگذاری ایدئولوژی های دست راستی، اتحادهای چند نژادی قدرتمند و ژرف تر شدن آگاهی های ضد نژادپرستی، وحدت و اتحاد قوی تر در ائتلاف مردمی، و نظایر آن ها- چشم اندازهای سیاسی را عمیقا
تغییرخواهد داد.
تصورکنید که اگر در انتخابات قبلی راست ها کاملا از موقعیت قدرتمند خود خلع ید شده بودند، سال گذشته چگونه می گذشت! این بدین معنا نیست که راه برای ائتلاف مردمی صاف و هموار می بود، اما می توان واقع‌بینانه متصور بود لایحه ی بیمه‌های درمانی و بهداشتی قوی تر، انگیزه ها بزرگتر، بیکاری کمتر، مقاومت در مقابل هزینه ی نظامی و جنگ افروزی بیشتر، رابطه با کوبا و آمریکای لاتین بهتر، و اصلاح مالی جدی تری وجود داشت.
به عبارتی، غلبه ی قطعی بر راست، بستر لازم برای یک دوره از اصلاحات و دموکراتیزه کردن عمیق و مستمر ضد شرکتی (کورپوراسیون) را ایجاد خواهد کرد. بنابراین مبارزه علیه راست، آن‌طور که برخی می گویند، از اهمیت انداختن یا دور زدن یا تعلیق مبارزه ی طبقاتی نیست؛ بلکه برعکس، شرایط را برای مبارزه ای گسترده ترعلیه سرمایه مالی، قدرت شرکتی، نولیبرالیسم، وحاکمیت امپریالیستی ایجاد می کند.
ما در مرحله ی انتقال هستیم. ما در حالتی دفاعی به سر نمی بریم، اما راست و بخش هایی از سرمایه که از آن حمایت می کنند هنوز باید سخت در هم کوبیده شوند. 
ما آوردگاه مبارزه ای را که در آن می جنگیم انتخاب نمی کنیم؛ این عرصه بستگی به تعادل نیروی طبقاتی و سطح آگاهی سیاسی، سازمان‌دهی، و اتحاد میلیونی توده‌ها دارد.
مراحل  مبارزه، به خصوص انتقال از یک مرحله به مرحله ی دیگر، هیچ‌گاه به روشنی تعریف نشده است. در بهترین حالت، آن ها گرایش های اصلی رشد سیاسی، اقتصادی، و ایدئولوژیک را در میان انبوه گرایش های رقیب و فرایندهای پیچیده نمایندگی می‌کنند.
دردنیای واقعی، مبارزه طبقاتی در شکل ومحتواهیچگاه بشکل خالص وجود ندارد. برخی ممکن است فکر کنند وجود دارد، اما آن ها هرگز چنین چیزی را به چشم نخواهند دید.
فرایند تاریخی و سیاسی بیشتر یک واقعیت چند جانبه است تا امری سر راست و تک وجهی. جنبه های مشخص آن زیاد واضح نیست. بنابراین، تحلیلی واقعی و هشیارانه از آنچه مانع اصلی ترقی اجتماعی است، آنچه برای حرکت به مرحله ی بعدی مبارزه باید آماده شود، و وظیفه ی اصلی چیست، اجتناب ناپذیراست.
آری، ما می توانیم.
اوج‌گیری مبارزات توده ای
زندگی میلیونها نفر از مردم با یک نگرانی دائمی همراه است- نگرانی درباره ی شغل، خانه، بیمه بهداشتی ودرمانی، بدهی، گذران سال های کهولت وپیری، روبرو شدن با تبعیض نژادی وخشونت پلیسی، بازداشت غیرقانونی، ونگرانی درمورد آینده فرزندان.
از بعد از رکود بزرگ هیچ‌گاه آمریکایی‌ها تا این حد ناراحت و عصبانی نبوده اند. نزدیک به نیم قرن زحمتکشان کشور با «رویای آمریکایی» سال های عمر را به سر بردند که تضمین کرده بود اگر شما سخت کار کنید و گام‌های درستی بردارید، زندگی راحت و مطمئنی خواهید داشت.
من نمی خواهم بگویم که آن رویا مرده است، اما شمار هرچه بیشتری از مردم امید رسیدن به آن را از دست داده‌اند و می دهند. این رویا را نیروهایی خارج از کنترل آن ها از دستشان ربوده اند.
بسیاری از مردم که نمی دانند به کجا روی بیاورند، به راحتی تسلیم شرایط می شوند.
دیگرانی ( طرفداران تی پارتی و بقیه) جذب دروغ، نیم حقیقت، با سخنرانی های سرشار از محتوای نژادپرستانه، برتری مردان، عدم اعتماد به مهاجران، و وطن پرستی دروغین می شوند، و در نهایت در خدمت شخصیت ها و شرکت هایی قرار می گیرند که آن ها را به خاک سیاه نشانده اند.
و دیگرانی- به خصوص از گروه اخیر- عصبانیت خود را متوجه خشمی متمرکز و هدفمند می کنند. 
برای مثال:
کارگران عضو اتحادیه کارکنان هوگو باس[3] در اوهایو با کمک هنرپیشه معروف دنی گلوور[4] مانع تعطیلی کارخانه خود شدند.
مقابله با قانون خشن و خلاف قانون اساسی «ضد مهاجرت» در آریزونا، همه جا را فرا می گیرد.
فرماندار فلوریدا قانون متوقف کردن آموزش عمومی مصوب جناح راست را تحت تأثیر فشار اعتراض کارکنان خشمگین مدارس، اولیای دانش آموزان و کل مردم، وتو کرد.
جنبش دانشجویان در دانشکده های دانشگاه کالیفرنیا علیه کاهش امکانات رفاهی و افزایش شهریه ها که واقعا تأثیر گذار بود.
راهپیمایی اول ماه مه روز جهانی کارگر توجه بسیاری را در برخی از شهرها و از جمله نیویورک به خود جلب کرد.
کارزار برای اشتغال و علیه وال استریت به ابتکار ا اف ال- سی آی او[5] و سایر سازمان های مهم کارگری شروع شده است و به خوبی پیش می رود.
نزدیک شدن به پیروزی توسط ریکی ناگین[6] و رودی لوزان[7] در کارزار انتخاباتی جدید یکی از علائم دورانی ست که در آن به سر می بریم.   
نبرد بر سر اصلاحات آموزشی، تظاهرات علیه خشونت پلیس، و مبارزه برسرقراردادهای کار در صدر خبرهاست.
کنفرانس و گردهمایی ضد هسته ای در سازمان ملل در اوایل ماه مه ضرورت توجه بسیار بیشتر به صلح را نشان داد. 
و بالاخره مبارزه بر سر اصلاحات در بیمه ی بهداشت و درمان نشانگر چرخشی به سوی عمل است. بجرأت می توان گفت که فضای جامعه پیش و پس از تصویب طرح بیمه بهداشت و درمان همگانی کاملاً متفاوت بود.
درواقع، با یک دید دیالکتیکی میتوان تصویب این طرح را نه تنها یک پیروزی در مبارزه، بلکه تحولی مثبت درفرایندهای کلان سیاسی درواشنگتن وکشوربحساب آورد. 
این پیروزی الگوی مهندسی شده جمهوری‌خواهان در کنگره را در هم شکست، مردم را به خیابان آورد، و به فرایند تغییر ترقی‌خواهانه جان تازه ای بخشید.
به طور خلاصه، خشم مردم درحال رشد است و روحیه ی عمومی در حال تغییر است، و ائتلافی که اوباما را انتخاب کرد دوباره به حرکت درآمده است.
آری ما می توانیم!


[1]  The South Bronx ، یکی از محلات فقیر نشین نیویورک
[2]  Lilly Ledbetter، که با اعتراض به خود به برابرنبودن دستمزد زنان و مردان غرامت دریافت کرد.  
[3]  Hugo Boss
[4]  Danny Glover
[5]  AFL-CIO
[6]  Rick Nagin
[7]  Rudy Lozano


راهی برای خروج از بحران عمق یابنده _2_3
اشتغال
دو مسئله ی بسیار مهم پیش روی ما، انتخابات 2010 و بحران اقتصادی، به خصوص بیکاری فزاینده و مزمن است. من به نوبت به این مسائل اشاره می‌کنم، و بعد به ذکر دو روایت پندآمیز خواهم پرداخت. بیش از یک سال، موضوع اصلی ای که انرژی ما و میلیون ها نفر از مردم را گرفت، اصلاحات در زمینه بیمه درمان و بهداشت بود.
امروز پس از امضای لایحه‌ی بیمه ی درمان و بهداشت، توجه ما به ایجاد شغل معطوف است، (باید اضافه کنم که هنوز برای آگاه کردن مردم آمریکا از محتوای این لایحه و مقابله با سیل دروغ هایی که تبلیغاتچی های ابله حزب مخالف [جمهوری خواه] بر زبان می آورند و همچنین فشار آوردن برای پیشبرد راهکارهای اساسی تر در  بحران درمان و بهداشت، کار بیشتری باید صورت گیرد.)
 این امری واضح است که وضعیت اشتغال طبقه ی کارگر (همان‌طور که همه می بینیم) بسیار وخیم است و به نظر می آید به همین شکل هم باقی بماند. این وضع در میان ستم‌دیدگان نژادی و ملی و جوامع مهاجران به مراتب وخیم تر است. مبارزه در این عرصه، برای بسیاری از مردم، مبارزه ی مرگ و زندگی است.
برای تغییر در این وضعیت رکود مانند، سازمان بزرگتری از طبقه ی کارگر شاغل و بیکار، برنامه های ایجاد شغل (برای مثال برنامه کار در بخش دولتی و بانک توسعه ی دولتی)، وحدت چندنژادی و اتحاد گسترده ی مردم، و اقدامات وسیع توده ای ( متناسب با موقعیت و شرایط) ضروری است. در این زمینه، پیروزی در تصویب قوانینی مانند بیمه ی بیکاری، طرح شغل‌های آموزشی هارکین[1]،  طرح شغل های محلی برای آمریکائی ها[2] موسوم به  طرح میلر[3]،  طرح موری[4] برای کمک به کهنه سربازان درامر کاریابی وغیره فوریت دارد.
تصویب این قوانین می تواند به زندگی میلیون ها نفر از خانواده های مصیبت زده کمک کند و در عین حال، وضع کلی اقتصاد را  تا حدودی بهبود بخشد. این نیز مهم است که بحث  در مورد این قوانین می تواند گفتگو پیرامون لزوم تغییرات ضدشرکتی، ضدنظامی، و ضد اَبَرثروتمندان را به  میان مردم ببرد.
درماه های اخیر، ما در یک رشته اقدامات برای اشتغال، کمک‌رسانی، و اصلاحات مالی شرکت کردیم. در بسیاری از شهرها، ما اکنون بخشی ازکارزارایجاد مشاغل هستیم که توسط جنبش کارگری  رهبری می‌شود.
بسیاری از رفقا در جنبش بسیج و تدارک برای مراسم اول ماه مه و فعالیت‌های هفته ی پیش از آن شرکت کردند. در برخی جاها ما بخشی از کمیته های برنامه ریزی بودیم. آیا این نشان از دوران تازه ای ندارد که اول ماه مه بار دیگر به لطف جنبش کارگری و سازمان های حقوق مهاجران به روز جشن و اقدام تبدیل می شود؟
ما همچنین چندین جلسه ی بحث و تبادل نظر درمورد بحران اشتغال در سطح ملی، منطقه ای، و حوزه های حزبی به راه انداختیم. و در اواسط ماه ژوئیه حزب میزبان کنفرانس اشتغال با همکاری سازمان جوانان[5] خواهد بود.
با وجود این که همه ی این اقدام ها مثبت اند، ولی ما از کار خود راضی نیستیم؛ ما به عنوان یک حزب هنوز به طور کامل به حرکت درنیامده ایم؛ هنوز همهٔ مناطق و حوزه ها فعالانه این مباحث را به پیش نبرده اند  و ابتکارعمل های مشخصی ارائه نداده‌اند.
بنابراین چالش پیش روی ما گسترش و ارتقای فعالیت‌مان در این زمینه در سراسر کشور از ایالت مِین تا ایالت کالیفرنیا است.  روشن است که این کار یک شبه یا بدون بازبینی در کارمان صورت نمی گیرد و نیاز به خلاقیت و ارائه ی ایده های عملی، توجه گسترده در حزب، هماهنگی مستمر، سرسختی، تجربه اندوزی و میزان زیادی ابتکار دارد.
در اینجا به وضعیت اقتصاد و برنامه ی اساسی تر احیای مشاغل و بازسازی اقتصادی می‌پردازم.
نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
انتخابات 2010   
عرصه‌ی کلیدی دیگر، انتخابات کنگره در پائیز امسال است. این انتخابات یک جنگ تمام عیار است. نیازی نیست متذکرشوم که نتیجه ی آن معلوم نیست و پیامدهای گسترده ای، خوب یا بد، خواهد داشت.
کاملاً واضح است که اگر دموکرات ها اکثریت خود را در کنگره از دست بدهند، رئیس جمهور و ائتلاف گسترده ی مردمی هر دو تضعیف، و پیشروی نیز بسیار سخت تر خواهد شد.
یکی از مشکلات این است که بخشی از  رأی دهندگان که از نامزدی اوباما حمایت کردند به دلایل مختلف از دولت  و کنگره ناراضی‌اند.
برخی از سرعت تغییر ناراضی‌اند؛ برخی را بلندگوهای جناح راست در رادیو و تلویزیون گیج کرده است؛ و برخی هنوز این توهم را دارند که ایجاد تغییر چقدر راحت است. برای آن ها نه ساختارهای طبقاتی مطرح است و نه نیروهای سیاسی. در هر حال، میلیون ها نفر از مردم باید متقاعد شوند که سهم عمده ای در پیامدهای انتخابات پائیز دارند.
تنها از راه یک تلاش مردمی شگفت‌انگیز توسط نیروهای سیاسی کلیدی (طبقه ی کارگر و زحمتکشان، ستم‌دیدگان نژادی و  ملی، زنان، جوانان، سالمندان، مهاجران)، و سایر جنبش های اجتماعی است که می توان جناح راست افراطی را به عقب راند و اکثریت دموکرات را در کنگره و سنا افزایش داد. هر تصوری کمتر از این، بازی با آتش است.
حداقل برنامه‌ی جناح راست بازپس گیری مجلس نمایندگان و حداکثر خواست آن، بدست آوردن اکثریت درهردو مجلس نمایندگان و سنا است.
درست مانند انتخابات قبلی، همگی باید آستین ها را بالا بزنیم. لازم نیست تمام حوزه های حزبی کار مشابهی بکنند، اما هر یک و همه باید
مهر خود را ( چه بزرگ و چه کوچک) بر روی نتیجهٔ انتخابات بگذارند.
هیچ‌کس نباید خود را کنار بکشد. در واقع من توقع دارم که رهبران و اعضا همگی به این ندا پاسخ مثبت دهند. نمی‌شود متوجه نبود که چه چیزی در خطر است. ما به جنبش های مردمی گسترده‌تر می پیوندیم، از جمله به تشکل هایی مثل «سازمان‌دهی برای آمریکا» و موو آن.[6]
روایت پندآموز اول
با شنیدن این که فوری ترین چالش پیش روی آمریکاییان  بیکاری و انتخابات کنگره (و ایالتی) در این پائیزاست، ممکن است بپرسند که: «آیا ما وظایف دیگر را  کنار گذاشته‌ایم؟» پاسخ «نه» است، اما اضافه می کنم هر دوی این موضوع ها باید در اولویت و مرکز توجه ما قرار داشته باشند. 
موضوع های دیگری مانند افغانستان و عراق، بودجه ی نظامی، امحای سلاح های هسته ای، مشاغل سبز و یک شبکه ی امنیت شغلی، بحران زیست محیطی و گرمایش کره ی زمین، کسری بودجه و بدهی های دولتی، مبارزه علیه نژادپرستی و برای برابری، لغو قوانین ظالمانه ی مهاجرت در آریزونا، تصویب اصلاحات جامع قوانین مهاجرت، توافقی منصفانه درکشاکش اسرائیل- فلسطین، عادی سازی روابط با کوبا و آزادی پنج زندانی کوبایی- تمام این موضوع ها و دیگر مسائل مشابه، باید بخشی باشند از مبارزه ی ما در انتخابات 2010 و مبارزه ی ما علیه بحران اقتصادی.
 به همین ترتیب، کارزار انتخابات و اشتغال باید راه خود را به درون هر یک از این مبارزات پیدا کند. اگر پیکار در عرصه ی محدودی صورت بگیرد، نه انتخابات، نه اشتغال، و نه هیچ چیز دیگری ، به پیروزی منجر نخواهد شد.
موفقیت در این مبارزه به پیوند زدن حلقه‌های زنجیر مبارزه بستگی دارد. در عین حال، باید درک کرد که مبارزه ی انتخاباتی و اشتغال دو حلقه ای هستند که در این لحظه، برای پیشبرد کامل این زنجیر مبارزاتی، باید به آن ها چنگ انداخت. چیزی که به طور قطع اهمیت دارد،  بسیج کردن مردمی است که در سابقه ی آن ها، نشانی از یک «فعال سیاسی» به چشم نمی خورد.
در مورد برخی از رأی دهندگان ممکن است آموزش و آگاهی رسانی، ثبت نام برای شرکت در انتخابات، تبلیغات انتخاباتی یا پشتیبانی اینترنتی از لوایح هارکین، میلر، و سایر طرح های اشتغال آن چیزی باشد که آنان را به سیاست بکشد.
برای برخی دیگر، ممکن است مشارکت در راهپیمایی روز کارگر یا درخواست کردن از سازمان متبوع خود برای صدور قطعنامه در حمایت از اصلاح گسترده ی مهاجرت کارساز باشد.
و شاید برای بخشی دیگر، برگزاری گردهمایی‌های محلی یا ایجاد کمیته ی اشتغال و کمک های رفاهی در شورای کار محلی یا مرکزی، یا داوطلب شدن در حوزه‌های انتخاباتی، یا لابیگری نمایندگان انتخاب شده برای اختصاص دادن بودجه‌ی جنگ به شهرها و ایالت ها راه فعالیت مبارزاتی باشد.
و در نهایت، شاید نوعی نافرمانی مدنی توده ای برخی را به کارزار سیاسی بکشاند- تاکتیکی که در شرایط موجود مناسب به نظر خواهد آمد. تصور کنید اگر اعضای بازنشسته‌ی سندیکای کارکنان اتوموبیل‌سازی[7] در یک کارخانه ی در آستانه ی تعطیلی تحصن کنند، چه سر و صدایی راه خواهد افتاد!
خلاصه اینکه، یک خیزش تازه ی پیکار و مبارزه‌ی مردمی، مستمر و گسترده تر در محله‌ها و محل کار، کلیساها و مراکز شهری، در کالج‌ها و دانشگاه‌ها و مدارس، در راهروهای دفاتر نیروهای سیاسی و در خیابان ها، شرط لازم برای پیشرفت رادیکال و ترقی‌خواهانه است.
ممکن است در ابتدا تعداد زیاد نباشد، اما زمانی که مردم  به ماهیت دراز مدت بودن این بحران و ضرورت عمل سازمان دهی شده پی ببرند، خواهند آمد.
ما باید به حضور خود در میان مردم ادامه دهیم؛ اعتماد آن ها را جلب کنیم، برای اتحاد تلاش کنیم، تمرکز استراتژیک خود را برروی جناح راست و جنایتکاران شرکتی (کورپوراسیون) بگذاریم، روشنگری کنیم و  افق دید به مخاطبان رو به افزایش ارائه دهیم، و خود را با مشغولیتهای ذهنی و حالات وروحیات مردم آمریکا هماهنگ نگاه داریم.
من حرف از «هماهنگی با مشغولیت های ذهنی و حالات و روحیات مردم آمریکا» می‌زنم زیرا تا آنجا که به ایجاد یک اتحاد گسترده مرتبط است، نقطهٔ آغاز همین‌جاست. تردیدی نیست که آنچه فکر می‌کنیم و اینکه آن را چگونه به خیل مخاطبان گستردهٔ خود بگوییم، بسیار مهم و ضروی است. در واقع امروز رساندن پیام مان بیشتر از هر زمان دیگری ضروریست.
اما نباید اشتباه کنیم و فرض بگیریم که آنچه ما فکر می‌کنیم، لزوماً همانچیزی است که مردم آمریکا فکر میکنند و حاضر به مبارزه برای آن هستند.
همچنین نباید این اشتباه را کنیم که فکر کنیم آنچه نیروی کار و ائتلاف کنندگان با آن ها را متحد می‌کند و آنچه آنها حاضرند برایش مبارزه کنند، هدفی ایستاست. آن چیزی که امروز به مردم انرژی می دهد، فردا می تواند به راحتی تبدیل به چیزی رادیکال تر شود.
و اما نتیجهٔ اخلاقی این روایت چیست؟ این نیست که سوسیالیسم در یک قدمی ماست؛ چنین نیست. به این معنا هم نیست که میلیون ها نفر از مردم حاضرند دست از حزب دموکرات بردارند؛ نه این طور نیست.
این بدان معناست که دوران تازه ای در شرف وقوع است، که مضمون آن شدت گرفتن مبارزات مردمی و طبقاتی در سطح ملی و جهانی است. بنابراین، ما باید:
حواس جمع و گوش به زنگ باشیم، در ارتباط و تماس با یکدیگر و با مردم باشیم، هشیارانه فکرکنیم، انعطاف پذیر باشیم، در ادامه ی راه پیگیر و استوار باشیم، دیالکتیکی فکر کنیم،  به آسان‌فهمی توجه داشته باشیم، آماده باشیم که در موقع لزوم در عرصه‌های مختلف موضع بگیریم، شهامت هدایت مبارزه را داشته باشیم، و برای اشتغال، صلح، برابری، استقلال سیاسی و سوسیالیسم هوادار و رأی دهنده جمع کنیم.
همچنین، هر چیز منسوخ و کهنه شده را به دور بریزیم، و حزب را نوسازی، و مدرنیزه کنیم، نام و نمای حزب را باز سازی کنیم و شماراعضای حزب و خوانندگان آنلاین پیپلزورلد[8]، موندوپاپولار[9]، و پلیتیکال افرز[10] را افزایش دهیم. 
با سرعت تمام به پیش!
بخش سوم
روایت پندآموز دوم   
ما نباید در برابر مبارزه ی انتخاباتی مبارزه ی اقتصادی را دست کم بگیریم. این دو، در اصل و از درون به هم مرتبطند و موفقیت در یکی به میزان قابل توجهی به موفقیت در عرصه ی دیگر بستگی دارد.
شنیده‌ام که گفته می شود در مقایسه با مبارزه ی مصممانه و قاطعانه برای راندن جناح راست از جایگاه سیاسی اش، مبارزه ی اقتصادی شکل برتری از مبارزه ی طبقاتی به شمار می رود. شاید برای کسانی که تسلطی بر امور ندارند این گفته رادیکال به نظر بیاید، اما این یک اشتباه محض است. مبارزات اقتصادی و مبارزات انتخاباتی هر دو از اجزای مبارزه ی طبقاتی‌اند: نه رقیب یکدیگر، بلکه مکمل و تقویت کننده ی یکدیگرند.
نیروی کار و متحدانش از سال 2000 عرصه ی انتخابات را گسترده ترین و اصلی ترین شکل مبارزه ی طبقاتی دانسته‌اند. چرا؟ چون افراطی های جناح راست سفت و سخت به قدرت سیاسی چنگ انداخته اند و شکست آنها چارچوب کلی مبارزه در تمام عرصه ها را – از اشتغال گرفته تا بیمه ی درمان و بهداشت، کمک‌های فوری و ضروری، حقوق کار و کارگر، اصلاحات گسترده درقوانین مهاجرت، برابریوصلح- تغییر می دهد.
به بیان دیگر، از دید کارگران عرصه ی انتخابات آن حلقه ی اصلی ای ست که مجموع زنجیره مبارزات طبقاتی ودموکراتیک را بپیش می راند.
اجازه دهید به خاطر اهمیت حیاتی این موضوع، از زاویه ای دیگر نیز به آن بپردازم:
جناح راست افراطی هیچ‌گاه درمورد اهمیت پیروزی در احراز موقعیت های مختلف در ساختار سیاسی، چه در سطح فدرال، ایالتی یا محلی، تردیدی نداشته است. این جناح خوب می‌داند که تحت کنترل داشتن اهرم های حساس قدرت سیاسی، آن را در موقعیتی قرارمی دهد که بتواند سیاست های ارتجاعی داخلی و بین‌المللی خود را، در هر جا که برخوردهای طبقاتی و اجتماعی رخ می‌دهد، با تمام قوا به اجرا بگذارد.
هیچ‌گاه در ذهن جناح راست شک و تردیدی خطور نکرده است که تحت کنترل داشتن حکومت (دولت، دادگاه ها، ارتش و سایر ساختارها) «ماما»ی ضروری برای جهانی سازی، نولیبرالیسم، مالی سازی، و بازتوزیع کلان درآمد ( یا به زبان مارکسیستی، ارزش اضافی) در خدمت ثروتمندترین خانواده ها و شرکت هاست. از دید جناح راست، دستگاه دولتی فقط یک جاده صاف‌کن سیاست های ضد کارگری این جناح نیست، بلکه ابزار تهاجمی اصلی برای ایجاد تغییرات اساسی در روابط طبقاتیدرعرصه های مختلف مبارزه،وبخصوص درمحیط‌های تولید است.
با انتخاب رونالد ریگان در سال 1980، راست پوست تازه ای روی اسکلت برنامه ی خود کشید. ریگان و همراهان، پیش از این که چمدان های خود را در کاخ سفید باز کنند، اعتصاب کارکنان بخش مراقبت ترافیک هوایی را درهم شکستند. این تغییر مهمی بود هم در نقش دولت و هم در شرایط مبارزه ی طبقاتی. دیگر تمایلی به تعدیل صِرف قراردادهای اجتماعی بین کار و سرمایه در شرایط  متغیر آن زمان نبود؛ بلکه هدف عبارت بود از حذف کردن این‌گونه قراردادها، متلاشی کردن طبقه ی کارگر و باز پس گرفتن تمام حقوق آن، و رها کردن طبقه ی کارگر بدون پوشش و بی‌دفاع در بازار کار.
دار و دسته‌ی ریگان همین نگاه و برخورد را نیز نسبت به حقوق و شرایط نژادهای تحت ستم، زنان، جوانان، سالمندان، دگرباشان جنسی، معلولان، و سایر گروه های اجتماعی داشت. 
ریگان و جناح راست تا حد زیادی موفق شدند؛ تعداد اعضای اتحادیه ها کاهش یافت، از حقوق و مزایا کاسته شد، بخش های تولیدی فرسوده و اتحادیه های صنعتی ضعیف شدند، و جنبش های پیشرو برای برابری نژادی، جنسیتی، و سایر اشکال برابری عقب گرد کردند.
به دنبال این حالت تهاجمی در داخل، حالت تهاجمی ددمنشانه‌ای هم در سطح بینالمللی شکل گرفت. بوش و چنی نیز تا زمانی که در دولت بودند به این حالت تهاجمی با سرعتی زیاد ادامه دادند، اما خوشبختانه در نهایت موفق نشدند.
بر خلاف راست‌ها، برخی از چپ ها عرصه ی انتخابات و سیاست را مدفن سیاست های رادیکال می‌پندارند. از نظر آنها ظرفیت های ترقی‌خواهانه‌ی چندانی در این عرصه وجود  ندارد و کار سیاسی سبکی به شمار می رود.  تصور هر نوع  ارتباطی با حزب دموکرات تقریباً ارتداد محسوب می‌شود، یا حداقل، چیزی که برای ارتکاب آن باید عذر فراوان خواست.
آیا این معقول است؟
دنباله روی و حل شدن سیاسی همواره خطرناک است، اما دلیل تراشی به این عنوان، و مشارکت نکردن با تمام وجود یا شرکت نیم بند در این عرصه ی مبارزه که میلیون ها نفر از مردم عادی در آن حضور دارند، نسخه ای است برای  انزوای سیاسی.
به نظر من رابطه با حزب دموکرات در این مرحله از مبارزه یک الزام استراتژیک است و شاید هم بعدها یک ضرورت تاکتیکی  باشد. این کار هیچ تناقضی با مبارزه برای  استقلال سیاسی هم  ندارد.
درسال 2008، بدون چنین ارتباطی راه دیگری برای شکست دادن راست ها وجود نداشت.  در مورد مبارزه بر سر بیمه ی بهداشت و درمان هم همین امر صادق است .
از اینها گذشته، استقلال سیاسی در چارچوب نظام دو حزبی تکوین یافته است. در واقع، پایگاه‌های سیاسی مستقل طبقه ی کارگر و دیگران، مهمترین اشکال استقلال سیاسی هستند، حتی اگر در دایرهٔ نظام دو حزبی باقی بمانند. اگر قرار است که یک حزب مردمی بدیل شکل بگیرد (و ما به این دلیل که در مبارزات جاری مشارکت داریم باید به طور اقناعی و نه از موضع جدلی در این زمینه بکوشیم)، این اشکال بروز نوین، همراه با دیگر اشکال غیرسکتاریستی و گسترده‌ی استقلال سیاسی در خارج از دایرهٔ نظام دو حزبی، پایگاه چنان حزبی خواهند بود.
در جامعه ی ما، حکومت یک حکومت سرمایه داری است، اما این بدان معنی نیست که حکومت مثل یک طاعون است و به هر قیمتی باید از آن پرهیز کرد، یا آن را مانند صخره‌ای عظیم تصور کرد که نمی‌توان از جایش تکان داد. حکومت سرمایه داری و نظام سرمایه داری هیولا هستند، اما نه لزوماً هیولاهایی تغییرناپذیر.
با سازمان‌دهی مناسب و اتحاد، طبقه ی کارگر و جنبش مردمی می توانند موقعیت‌هایی را در حکومت و در دستگاه های دولتی در دست بگیرند و از آنها برای ایجاد تغییر در سیاست ها، سازمان ها و نهادهای عمومی، به نفع زحمتکشان و متحدانش بهره بگیرند و شرایط را برای تغییرات رادیکال تر آماده کنند.
انگلس در اواخر زندگی‌اش نوشت:
«با بهره‌گیری موفقیت‌آمیز از حق رأی در سطح جهان... شیوه‌ی کاملاً جدیدی از مبارزه‌ی پرولتاریایی شکل گرفت... معلوم شد که نهادهای دولتی، که حاکمیت بورژوازی در آن سازمان یافته است، اهرم های بیشتری در اختیار طبقه ی کارگر قرار می دهند تا علیه خود این نهادها مبارزه کند. کارگران در انتخابات برای مجالس معین، شوراهای شهری و دادگاه های صنفی شرکت کردند؛ آنها برای دستیابی به هر پُست و مقامی که در تصدی آن بخش واجد شرایطی از پرولتاریا حرفی برای گفتن داشت، به رقابت با بورژوازی برخاستند. طوری شد که بورژوازی و دولت بیشتر از آن که از حرکت‌های غیرقانونی یا از شورش کارگران بترسند، از حرکت های قانونی حزب کارگران و نتایج انتخابات می‌ترسیدند.»
توجه داشته باشید که انگلس اجازه نمی‌دهد که شکل طبقاتی موجب نادیده گرفتن امکان سیاسی مشارکت در عرصه ی انتخابات «بورژوازی» و ساختارهای سیاسی در جامعه ی سرمایه داری شود. همچنین، نباید چنین تصور کرد که او فعالیت انتخاباتی را در برابر «نافرمانی و شورش» عَلم می کند. از دید وی، مسئله ی اصلی آن است که هر دوی آن ها توده‌ای باشند.
در اینجا روایت پندآموز دوم به پایان می‌رسد، اما پیش از ادامه، باید برای جلوگیری از هرنوع سوء تفاهمی، حرفم را تکرارکنم. شکل های مبارزه ی طبقاتی بر هم تأثیر متقابل دارند و یکدیگر را تقویت می کنند. در این مقطع زمانی، وظیفه‌ی دوگانه ی ما درگیر شدن جدّی در انتخابات پائیز و مبارزه برای اشتغال، به خصوص در سطح محلی است.
پیش به سوی توده‌ی مردم!
مراقب حمله ی متقابل نژادپرستان باشید
بسیاری از مردم این طور فکر می‌کنند که نژادپرستی صرفاً یک نگرش یا تعصب یک فرد نسبت به فردی دیگر است. همین باعث شد که سناتورهای جمهوری‌خواه، در جلسه ی بررسی و تأیید صلاحیت سونیا سوتومایوری به عنوان رئیس دیوان عالی آمریکا در مجلس سنا، ادعای مضحک نژادپرست بودن وی را مطرح کنند.
نژادپرستی در واقع یک رشته رفتار، رسم و سنّت، و باورهای شکل گرفته در طول تاریخ است که به طور سیستماتیک مردم تحت ستم نژادی را به جایگاه اجتماعی پست تری در عرصه‌های مختلف زندگی می راند و هم‌زمان، خط فاصل عمده‌ای از تفرقه و چنددستگی در میان زحمتکشان و میان طبقه ی کارگر و متحدانش ایجاد می کند. به این ترتیب، نژادپرستی به دموکراسی و همبستگی اجتماعی آسیب می‌رساند، شرایط زندگی کل طبقه ی کارگر را تخریب می‌کند، و توان طبقه ی کارگر و متحدان وی را می گیرد. ریشه های تکوین نژادپرستی در ضرورت‌های عملی اقتصادی و سیاسی نظام های در هم تنیده‌ی استعمار غارتگر، برده داری، اشغال سرزمین ها و ضمیمه سازی آنها، و سرمایه داری در حال زایش در «دنیای جدید» قرن ها پیش نهفته است.
نظام  استثماری در قاره‌ی آمریکا نه تنها به بیگاری نیروی کار نامحدود یا دستمزد اندک برای کار کردن در معادن و مزارع غصب شده نیاز داشت، بلکه به یک دستگاه فکری برای توجیه آن نیز نیاز داشت، یعنی همانا ایدئولوژی نژادپرستی و سُنن و گرایش‌های متناسب با آن به منظور قانونی کردن و طبیعی جلوه دادن دزدی زمین ها و منابع، انقیاد بیسابقه ده ها میلیون انسان، و نسل کشی در مقیاسی غیرقابل تصور.
برده داری و سایر شکل های انقیاد در نهایت از میان رفت، اما بعد از دوران کوتاهی از آزادی، با شکل های جدیدی از نژادپرستی و ستم طبقاتی جایگزین شد.
در جنوب، برده داران کهن و ائتلاف ارتجاعی آنها که در میدان جنگ به طور کامل شکست خورده بود، بعد از عقب‌نشینی کوتاهی دوباره توانست نیروهایش را گرد هم آورد؛ قدرت سیاسی را به دست گرفت، و با استفاده از شیوه‌های کمتر دیده شده‌ی تهدید و زور، چه در بخش دولتی و چه خصوصی، نظام جدیدی از ستم نژادی، طرد کردن از اجتماع، استثمار و اقتصاد سیاسی ایجاد کرد که آن را به عنوان قوانین جیم کرو[11] [به طور عمده، تبعیض علیه سیاهان] می‌شناسیم.
در جنوب غربی و غرب، علاوه بر بروز اشکال استثمار و ستم نسبت به مکزیکی ها، آسیایی ها، و مردم جزایر اقیانوس آرام، اعمال تبعیض در درون نیروی کار، و نیز استثمار فوق‌العاده و ستم قومیتی و نژادی هم‌چنان ادامه یافت.
و در مورد بومیان (سرخ‌پوستان) آمریکا نیز، مطیع سازی نژادی در زیستگاه‌های ویژه‌ی بومیان و هم چنین در مناطق شهری- که بسیاری از آنها به آنجا کوچ می‌کردند- ادامه یافت.
در سایر مناطق کشور، اشکال تبعیض نژادی و ستم تغییر کرد، و خود را با مرحله ی جدید گسترش سرمایه داری آمریکا در قرن بیستم و شدت گرفتن مبارزات طبقاتی و مردمی هماهنگ کرد.
تازه در دهه ی شصت بود که جنبش نوین حقوق مدنی و سایر مبارزات برابری خواهانه توانست به بیشتر این اشکال و ساختارهای «قانونی» نژادپرستی و تبعیض پایان بدهد. با وجود این، همان‌طور که مارتین لوتر کینگ هم بارها گفت، نژادپرستی و ستم ملی، هرچند نه به صورت قانونی، اما به شکل های کهن و نوین در شهرها و روستاها جان سختی نشان داد و ادامه یافت.
از آن گذشته، در دهه های اخیر، تحت تأثیر گرایش‌های بحران‌زای سرمایه داری جهانی شونده، از هم گسستن ائتلافی که پیرامون «نیو دیل»[12] شکل گرفته بود، و قدرت گرفتن راست افراطی و سرمایه ی مالی، نژادپرستی از برخی لحاظ بدتر شده است.
از این نگاه، پیروزی خیره کننده‌ی باراک اوباما، با تمام اهمیتی که دارد و امیدوار کننده است، نمی‌تواند با یک یورش تمام ساختارها و سنّت‌هایی را که ستم و ایدئولوژی نژادپرستی اوایل قرن بیست و یکم بر آنها متکی است، از میان بردارد. همچنین، این پیروزی به معنای دست کشیدن نیروهای ارتجاع و نژادپرستی از زندگی سیاسی نیست. اعلام دوران پسا نژادپرستی هنوز بسیار زود هنگام است.
در واقع، درست همان‌طور که پیروزی شمالی ها در جنگ داخلی، هجوم گسترده ی نژادپرستانه و ارتجاعی برده داران سابق و متحدانشان را به دنبال داشت، انتخاب نخستین رئیس جمهور آفریقایی تبار در کشور نیز باعث ضدحمله ی نژادپرستانه‌ی تازه‌ای شده است.
این ضدحمله ی نژادپرستانه ی جدید، خیلی شبیه همان ضد حمله ی قبلی، امید دارد که چرخ تاریخ را به عقب باز گرداند. هدف این ضد حمله نه تنها تضعیف حمایت مردمی نخستین رئیس جمهور آفریقایی تبار آمریکا به اشکال مختلف ضمنی و خشن است (شاهد این مدعا، به کار بردن لفظ «n»[13] توسط فعالان «تی پارتی» بود هنگامی که  جان لوئیس[14]، عضو کنگره، در مسیرش به سوی کاخ کنگره از جلوی آنها رد می شد– و نیز دادن فحش رکیک[15] به بارنی فرانک[16] همکار لوئیس)، بلکه همچنین نهان کردن پیوندهای دموکراتیک، انسانی، و طبقاتی ای است که ده ها میلیون نفر از مردم آمریکا با هم دارند. هدف دیگر، تحریک به ایجاد شکاف‌های نژادی در ائتلافی است که این رئیس جمهور را انتخاب کرد. قصد آنها از این اقدامات باز گرداندن افراطیون راستگرا به قدرت در انتخابات سال ۲۰۱۲ است.
گمان من این است که حزب جمهوری‌خواه، که نه فقط به ابزاری برای نژادپرستی بی شرمانه، بلکه به وسیله‌ای برای نظامی‌گری، کارشکنی، ضدیت با طبقه‌ی کارگر، با مهاجران، با زنان، با دگرباشان جنسی، و با علم و حقوق دموکراتیک و ... بدل شده است، در این کار موفق نخواهد شد. اما این منوط به آن است که توپخانه ی نژادپرستی آن با واکنش ضد نژادپرستانه‌ی محکمی نه فقط از سوی رنگین پوستان، بلکه همچنین از سوی اکثریت سفیدپوست و کارگران سفیدپوست روبه‌رو شود.
موفقیت در این مبارزه ی ضد نژادپرستی تا حد زیادی به توانایی سفیدپوستان در درک این موضوع وابسته است که نژادپرستی نه فقط بر حرمت و چشم انداز زندگی رنگین پوستان (چه آنها که در آمریکا به دنیا آمده‌اند و چه مهاجران) تأثیرگذار است، بلکه بر سعادت و بهروزی مادی و معنوی سفیدپوستان نیز تأثیر می‌گذارد. هیچ چیز به اندازه ی سمّ نژادپرستی فلج کننده‌ی عمل متحد و تباه کننده ی دموکراسی و پیشرفت اجتماعی نیست. اگر با نژادپرستی مقابله نشود، می تواند فاجعه به بار آورد، فاجعه‌ای به مراتب بدتر از آنچه دولت بوش- چنی به بار آورد. آنچه در آن دولت رخ داد باید هشدار باش و بیدار باشی برای جنبش مردمی باشد.
این که می‌گوییم حزب جمهوری‌خواه حزب ارتجاع و نژادپرستی افراطی است به این معنا نیست که حزب دموکرات نیروی پیگیر ضدنژادپرستی است یا حاضر است نیروهای شرکتی (کورپوراسیون‌ها) و سرمایه داری را به طور بنیادی به چالش بکشد؛ به هیچ‌وجه چنین نیست. اما این امر نباید مانع دیدن تفاوت‌های آنها شود که چه از لحاظ استراتژیکی یا تاکتیکی حائز اهمیت بسزایی است.
اتحاد و مبارزه!

 

[1] Harkin education jobs bill  
[2] Local Jobs for America bill
[3] Miller  رئیس کمیته ی آموزش و کار پارلمان
[4] Murray
[5] YCL
[6] Organizing for America and MoveOn.
[7] United Auto Workers (UAW)
[8] People's World
[9] Mundo Popular
[10] Political Affairs
[11]  Jim Crow
[12] New Deal، اشاره است به برنامه‌های اقتصادی دوران روزولت

راهی برای خروج از بحران عمق یابنده-4  

دولت اوباما  

پرزیدنت اوباما را به عناوین مختلف نامیده‌اند: سیاستمدار وال استریت، میانه رو، طرفدار کلینتون، لیبرال، ترقی‌خواه، و دموکرات. بسته به شرایط مختلف، او احتمالاً در هر کدام از این دسته بندی‌ها جا می‌گیرد، اما من فکر نمی کنم او به طور مستمرّ و تمام و کمال در هیچ‌کدام از این دسته بندی‌ها جا داشته باشد. محصور کردن وی در یک رده بندی سیاسی بسیار مشخص و تعریف شده- آن‌طور که بسیاری از راست ها و چپ ها می کنند- یک اشتباه است. از توجه به نحوهٔ شکل گیری سیاسی و شخصی او چنین استنباط می‌شود که هر رده‌بندی سیاسی‌ای که تناقض‌آمیز و انعطاف‌پذیر نباشد، ارزش محدودی خواهد داشت.

این نگاه به سمت رو در رو قراردادن اوباما با کارگران و مردم زحمتکش می رود. اینکه راست این کار را می‌کند جای تعجب ندارد، اما وقتی چپ و نیروهای مترقی هم این کار را می کنند، این دیگر از نظر راهبردی غلط و از نظر سیاسی به شدت ضربه زننده است. اینکه گفته شود زمانی که رئیس جمهور موضع گیری های خوب می کند، از وی حمایت می‌کنیم، و زمانی که موضع گیری های بد می کند با او مخالفت می‌کنیم، اگر در همین حد باقی بماند، توصیه معقولی است. اما شیوه ی برخورد ما به دولت باید دقیق‌تر و ظریف‌تر از اینها باشد. باید متوجه بود که موفقیت این ریاست جمهوری اهمیت بسیار زیادی برای روابط نژادی، طبقاتی، و برای آینده ی کشور دارد.
بگذارید رک و راست بگویم: بدیل مترقی ای وجود ندارد. اگر رئیس جمهور در انتخابات ۲۰۱۲ شکست بخورد، ما هم بازنده‌ایم، و کشور بار دیگر به دست جناح راست افراطی می افتد. به عبارت دیگر، هیچ گزینه ای در طرف چپ اوباما وجود ندارد.
وانگهی، این دولت مانع اصلی بر سر راه پیشرفت اجتماعی نیست، بلکه این جناح راست و طبقه ی متشکل از صاحبان شرکت ها و نمایندگان سیاسی آنهاست که یا تلاش می کنند مانع هر نوع اصلاحاتی شوند یا آن را در چارچوب مرزهای قابل قبول برای سرمایه محدود کنند. از دید من، او هم با تغییر شرایط تغییر خواهد کرد، درست مثل لینکلن، روزولت و جانسون.
زمانی که رئیس دست راستی اتحادیه ی سراسری کارگران ا اف ال-سی آی او[1] نخستین روز همبستگی را در سال ۱۹۸۱ اعلام کرد، ما نگفتیم: «چه عجب، آدم ناحسابی!» بلکه برعکس، مشتاقانه از این اعلام آقای کیرکلند[2] استقبال کردیم و بسیج گسترده‌ای به راه انداختیم.برخورد ما با رئیس جمهور هم باید درست به همین گونه باشد.
جاهایی که با پرزیدنت اوباما اختلاف نظرداریم، باید آنها را با شفافیت و به شکلی سازنده و متحد کننده بیان کنیم (که این کار را کرده ایم). نباید صرفاً با هدف کسب امتیاز یا به رخ کشیدن دانسته‌ها و مواضع دست چپی‌مان این کار را بکنیم.
سازمان های اصلی طبقه ی کارگر و مردم هم تا حد زیادی همین کار را می کنند. آنها با رئیس جمهور (یا رهبران حزب دموکرات) به عنوان دشمن قسم خورده برخورد نمی کنند. در واقع آنها وی را دوست تلقی می کنند و متوجه حملات سخت و بی رحمانه ی جناح راست افراطی علیه نخستین رئیس جمهور آفریقایی تبار آمریکا، و مخالفت گسترده‌تر شرکتهای بزرگ،ارتش، قوهٔ قضاییه وغیره علیه برنامه های او هستند.
چپ می‌تواند از شیوه ی برخورد آنها چیزهایی بیاموزد. این که خیلی ساده بگوییم (همان‌طور که برخی در چپ می گویند) وظیفه ی اصلی ما فشار وارد آوردن به این دولت و مطرح کردن خواست های غیر قابل عقب‌نشینی است، خوب به نظر می رسد و بی‌تردید ندای پیکارجویی در آن است. اما از آنجا که ترکیب نیروهای متضاد تأثیرگذار در تعیین سمت و سوی سیاسی کشور را نادیده می گیرد، ساده انگارانه و غیردیالکتیکی است.
به نظر من، پرزیدنت اوباما یک اصلاح طلب است- نه یک اصلاح طلب سوسیالیست، نه یک اصلاح طلب رادیکال، و نه حتیٰ یک اصلاح طلب ثابت قدم ضدشرکتی- ولی با وجود همهٔ اینها، یک اصلاح طلب، که برنامه‌ی کارش فضا را برای جنبش مردمی گسترده تری به منظور تعمیق و گسترش فرایند اصلاح در یک دوره‌ی غیرانقلابی باز می کند.
متأسفانه ائتلاف وسیع حامی اصلاحات هنوز شناخت، اندازه و توان لازم را برای تضمین عملی شدن برنامه‌ی کار اصلاحی وی ندارد، چه برسد به اینکه اراده‌ی سیاسی خود را در عرصه‌ی سیاسی کشور به کرسی بنشاند و برنامه ی کار رئیس جمهور را به سمت و سویی رادیکال بسط دهد. فقط به همین یک دلیل، معین کردن محدودیت های رئیس جمهور، یا به زبانی دیگر، طرد خودخواهانه و کوته نظرانه‌ی او بعنوان یک حزب دموکراتی طرفدار کلینتون یا صرفاً یکی دیگر از میانه‌رو‌های حزب دموکرات، زودرس و ناپخته است.
وقتی جنبش ما به سطح خیزش های مردمی دهه ی ۱۹۳۰ و ۱۹۶۰ رسید، آنگاه در شرایط بهتری خواهیم بود تا بتوانیم بگوییم که آیا دیدگاه های او انعطاف لازم را برای ایجاد تغییرات عمیق تر، مانند دوران روزولت و جانسون، دارد یا نه.
با گذشت زمان، اختلاف‌ها و تنش‌ها با کاخ سفید بروز خواهد کرد. این اختلاف ها در برخی از موارد حول سرعت یا عمق اصلاحات خواهد بود، و در مواردی دیگر، بر سر اموری اساسی تر. اینکه ما چگونه این تفاوت ها را ببینیم و با آنها برخورد کنیم و در عین حال اتحاد استراتژیک خود را حفظ کنیم، مهارت و ظرافتی است که جنبش گسترده‌ی عمومی و چپ باید راهش را بیابد.
حمله و توهین به رئیس جمهور یا دموکرات های کنگره کار ساده ای است، اما قادر به حل یک مشکل بسیار پیچیده نیست: ایجاد یک جنبش گسترده‌ در برگیرنده‌ی طبقات گوناگون برهبری طبقه کارگرکه ظرفیت شکست دادن قطعی راست را دارد و بحران دشواری را حل می کند که طبقه ی کارگر، رنگین پوستان، زنان، جوانان، سالمندان، صاحبان کسب و کارهای کوچک و متوسط، بخش‌هایی از سرمایه ی صنعتی و دیگران با آن روبه‌رویند.
میزان موفقیت یک رئیس جمهوری اصلاح طلب- و قطعاً رئیس جمهوری که بلندپروازی های متغیری دارد- فقط به میزان حضور و مشارکت توده ی مردم و جنبش های مبارز در ترکیب سیاسی مبارزه بستگی دارد.
اتحاد و مبارزه!
بحران اقتصادی
از آغاز بحران اقتصادی نزدیک به دو سال می گذرد. من ترجیح می‌دهم که با وام گرفتن اصطلاحی از یکی از اقتصاددان جریان غالب، آن را «دومین انقباض بزرگ» بنامم تا آن را از سایر رکودهای اقتصادی بعد از جنگ متمایز کنم.
با وجود گزارش های «مثبت» در مورد درآمد ناخالص ملی، و رشد اشتغال و مصرف شخصی، دلایل زیادی برای نگرانی در مورد وضعیت اقتصادی کشور وجود دارد. نرخ سرمایه گذاری خیلی کند است، تریلیون ها دلار از سرمایه های واقعی و مجازی از میان رفته و دیگر باز نمی گردد، و استثمار افزایش و حقوق ها کاهش می‌یابد. بحران مسکن اندکی فروکش کرده، اما شمار خانه‌های حراجی بانک و خانه هایی که بدهی وام آنها از قیمت آنها بیشتر است، هنوز هم بسیار بالا است. میزان خرج کردن مصرف کنندگان به دلیل اینکه خانوارها آغاز به پرداخت بدهی ها کرده‌اند، کاهش یافته. میزان هزینه کردن‌های دولت‌های ایالتی و محلی [شهرداری‌ها] رو به کاهش دارد، اگرچه برای مقابله با فشارهای اقتصادی، باید رو به افزایش باشد. نابرابری درآمدها رو به وخامت دارد، میزان بدهی ها هم‌چنان هنگفت است، صنایع تولیدی لنگان لنگان پیش می‌روند، رشد صادرات ضعیف است و فقر در حال تشدید است، به‌خصوص در میان محرومان نژادی و مادران سرپرست خانواده. و سر آخر اینکه نمی توان از چین توقع داشت که آخرین پناهگاه فروش برای بازار جهانی باشد.
یکی از شاخص هایی که کمی بهبود نشان می دهد- همان‌طورکه حدس زدید- سود شرکت های بزرگ، به خصوص در بخش مالی است. هیأت مدیره های بزرگترین مؤسسات مالی، بی هیچ شرمی، حقوق و پاداش‌های هنگفتی به خود می‌دهند. درست زمانی که انتظار می‌رود که جنایتکاران وال استریت باید چهره ی خود را پنهان کنند، سرشان را بالا می گیرند و ثروت تازه ی خود را با نخوت تمام به رخ می کشند.
مطابق بیشتر معیارها، وضعیت بهبود اقتصادی ای عملا به چشم نمی خورد. اینکه گفته شود اقتصاد دارد کمر راست می‌کند، چیزی نیست جز دیدن شاخص‌های اقتصادی انتخاب شده.
بسیاری از اقتصاددانان جریان غالب این حقیقت را قبول نمی‌کنند که دومین انقباض بزرگ، از لحاظ منشأ پیدایش، بزرگی، و مقاومت در مقابل چاره‌جویی‌های آنی، در مقایسه با بحران های پیشین متفاوت است. اگر قرار است از تاریخ درس بگیریم، باید گفت که بازگشت به وضعیت عادی در پی بحرانی از این نوع، به کندی صورت خواهد گرفت. و هنوز هم این احتمال هست که فقط یک رکود اقتصادی تازه، یک رکود مضاعف، نباشد. وانگهی، به واسطه ی ارتباطات بسیار گسترده در بازارهای جهانی، قدرت سهام‌داران و سرمایه ی مالی، سهیم شدن مالیات دهندگان در زیان‌های «مؤسسات مالی‌ای که بزرگتر از آنند که نمی‌شود گذاشت ورشکست شوند»، و تجمع بدهی های داخلی و خارجی در بیشتر کشورها پیش وپس از بحران، نمی توان این امر را نفی کرد که یک بحران مالی از یک یا چند کشور آغازو درعمل بسراسرجهان گسترش می یابد.
بگفتهٔ دیوید هاروی، سرمایه داری بحران‌ها را بیشتر گسترش می دهد تا اینکه آنها را حل کند. تا الان بحران مالی به اینجا محدود شده است، ولی کسی نمی تواند خیالش راحت باشد. این فکر که بحران «اینجا نمی تواند اتفاق بیفتد»، به استناد آنچه رخ داده است، فکری باطل است. حتی اگر بحران کنترل هم شده باشد، رشد قارچ مانند بدهی ها به ابزار جدیدی برای زور گفتن به زحمتکشان دنیا تبدیل می شود، همان طور که در یونان شاهد آن هستیم. «کمربندها را سفت ببندید و به انتظارات خود لگام بزنید» آشکارا جار می‌زند که در سراسر دنیا با کسری بودجه روبه‌روییم. و انگار هنوز این هم کافی نیست، چرا که طبقه‌ی سرمایه گذار/مالی ارزش اضافه‌ی بیشتری از طبقه‌ی کارگر و زحمتکشان، به صورت  سطح زندگی پایین‌تر و مزایای اجتماعی کمتر، طلب می کند.
در این کشور صحبت از اصلاحات در تأمین اجتماعی و بیمه ی بهداشت و درمان است. و در بودجه ی جاری به کاهش هزینه های مصرفی اختیاری چراغ سبز نشان داده شده است. چیزی که در صحبت ها شنیده نمی‌شود کلمه ای درباره ی تغییر عمیق در ساختار مالیات‌ها، کاهش بودجه ی نظامی، و دادن مهلت قانونی برای پرداخت بدهی به مردم عادی و دولت های ایالتی و محلی است. تا زمانی که صحبتی از این مسائل نباشد، حل معضل بدهکاری بر دوش زحمتکشان و فرودستان خواهد افتاد.
و از آن بدتر اینکه، صحبت های بی پایان درمورد مسئولیت مالی، مُسبّب های واقعی بحران را پرده‌پوشی می‌کند: نابرابری درآمدها، افزایش سرمایه های مالی و آزادسازی مالی، ناتوان کردن بخش صنعت، تضعیف قدرت طبقه ی کارگر، ورود رقبای جدید در اقتصاد جهانی، و مازاد تولید مزمن در بازارهای جهانی کالاست.
هر راه حلی برای فلاکت اقتصادی و مالی این کشور که به این علت‌های بنیادی اوضاع وخیم اقتصادی توجهی نداشته باشد، به هیچ‌وجه بختی برای موفقیت ندارد.

جهانی دیگر لازم است

مالی سازی

از دید لایه های بالایی مؤسسات مالی- بانک آمریکا[3]، سیتی گروپ[4]، گلدمن سکز[5]، جِی پی مورگان چیس[6]، مورگان استانلی[7] و ولز فارگو[8] مبارزه ی پارلمانی جاری بر سر مقررات مالی چیزی به‌جز یک جنگ نیست، که البته جنگی سرنوشت ساز است، یعنی مبارزه‌ی دائم برای احیای موقعیت این مؤسسات به جایگاهی که در سه دهه ی گذشته در اقتصاد جهانی از آن خود کرده بودند. بعد از آن همه سال قرار داشتن در اوج قدرت، افزایش تصاعدی ثروت‌شان، و شکل دادن نحوه ی گردش کار و سیمای اقتصاد جهان، آنها حاضر نیستند قدرت و موقعیت ویژه‌شان را به راحتی از دست بدهند- یا بگذارند از آن کاسته شود. امپراتوران مالی این کشور یا هر جای دیگر را هر چه می خواهید بنامید، ولی بدانید که آنها به منافع طبقاتی خود کاملاً آگاهند. به علاوه، آنها کاملاً متوجه‌اند که نیودیل[9] چه طور به مدت تقریباً چهار دهه دست و پای آنها را بسته بود. مسلماً هیچ‌کدام از آنها از گرسنگی نمردند، اما این طور هم از سلطه ی سیاسی و اقتصادی تقریباً بدون چالش بهره‌مند نبودند که در طی این دهه‌های اخیر بودند.

اگر سرمایه ی مالی بتواند قدرت خود را بازسازی کند، چشم انداز زندگی زحمتکشان در اینجا و سایر کشورها تیره و تار خواهد بود. از سوی دیگر، اگر قدرتش به‌طور فزاینده ای کاهش یابد، که می تواند از طریق مبارزات پی در پی و پیکارجویانه تحقق یابد، آنگاه آینده ی طبقه ی کارگر چندنژادی و متحدانش بسیار روشن‌تر و درخشان‌تر خواهد بود.
هرچند قانونمند کردن فعالیت و کاهش اندازه ی بانک ها حیاتی است، اما کافی نیست.
به طور کلی، چالش اصلی عبارت است از تغییر دادن کل ساختار اجتماعی حکومت و فرایند انباشت سرمایه. بیش از سه دهه، سیما، نحوه ی گردش کار و روابط درونی اقتصاد آمریکا را سرمایه های مالی ویک بخش مالی دارای رشدانفجاری و تقریبا خودمختار شکل داده است.
در دوره‌های قبلی توسعه ی سرمایه داری، حباب های مالی در قله ی چرخه ی اقتصادی پدید می آمدند. امروزه، بهتر است حباب های مالی را به عنوان «نشانه‌هایی حاکی از یک فرایند بلندمدت مالی سازی دانست که از رکود و نه از رونق تغذیه می‌کند.» برخلاف باور عمومی، تحلیل رفتن شدید بخش تولیدی حاصل مالی سازی نبود،  بلکه در آغاز کاملاً برعکس بود. شرایط و تضادهای نوین- یعنی رقابت شدید بر سر قیمت‌ها، ورود تولیدکنندگان جدید در بازار جهانی،  بالا بودن واحد هزینه ی کارگر در کارخانه‌های آمریکایی نسبت به میزان مشابه در جاهای دیگر، و در نتیجه دشوار بودن حفظ سطح سوددهی کافی در دهه ی 70-  همراه با مقررات زدایی و رکود اقتصادی ( که توسط هیأت حاکمه ی ریگان مهندسی شده بود) انگیزه‌ای شد برای فرار سرمایه از رشته های تولیدی و سایر بخش های اقتصاد واقعی.
بیشتر این سرمایه های فراری سر از سفته بازی و معاملات قماری در آوردند، در ضمن این که بخشی از آن صرف جابه‌جاکردن کارخانه ها به کشورهای خارجی‌ای شد که در آنها هزینه‌ها کمتر بود. به این ترتیب، مرکز ثقل اقتصاد از بخش تولید به بخش مالی منتقل شد، و با گذشت زمان، چرخ های ماشین مالی سازی، که هر دو حزب (جمهوری‌خواه و دموکرات) آن را روغن‌کاری کردند، کشور را به چنان ویرانی کشاند که از زمان رکود بزرگ [دهه‌ی ۱۹۳۰] مشابه آن را ندیده بودیم.
بخش بزرگی از آنچه اکنون در عرصه ی سیاسی رخ می دهد، ریشه در جنگ برای بازسازی اقتصادی دارد. و در این جنگ مسئله آن است که بازسازی به نفع کدام نیرو- کار یا سرمایه- صورت بگیرد. به زبانی دیگر، به سود شرکت های بزرگ یا مردم.
نیروی کار بر سرمایه تقدم دارد و مستقل از آن است. در واقع، سرمایه خود ماحصل کار است، و اگر نیروی کار وجود نداشت، سرمایه هم هرگز وجود نمی‌داشت. نیروی کار می تواند بدون سرمایه وجود داشته باشد، اما سرمایه هرگز بدون نیروی کار نمی تواند وجود داشته باشد! (آبراهام لینکلن)


[1] The American Federation of Labor and Congress of Industrial Organizations
[2] Lane Kirkland President of the AFL-CIO from 1979 to 1995
[3] Bank of America
[4] Citigroup
[5] Goldman Sachs
[6] JPMorgan Chase
[7] , Morgan Stanley
[8] Wells Fargo

[9] New Deal


راهی برای خروج از بحران عمق یابنده- بخش آخر
نیودیل[1] جدید

چالش فوری دولت اوباما احیای اقتصاد است. اما چگونه؟ تحرک اقتصادی در آیندهٔ نزدیک از کجا آغاز می شود؟ چه تغییری در ساختارهای سیاسی و اقتصادی و روابط مالکیت ضروریست؟
 

بخشی از راه حل این مسئله، بسط مالی هنگفت، یعنی تزریق پول زیادی از طرف دولت فدرال به اقتصاد است، اما این راه حل، پاسخگوی مسئله ی بیکاری فزاینده نیست. 

براساس باور عمومی و نظر اقتصاددانان غالب، شرایط عادی یک اقتصاد سرمایه داری عبارت است از اشتغال تقریباً کامل و میزان سوددهی بالا. شاید این امر در مراحل اولیه ی رشد سرمایه داری صدق می کرد، اما اکنون صادق نیست. در واقع، این مسئله ما را به فکر وا می دارد که ببینیم چشم انداز بلندمدت سرمایه داری در آمریکا و جهان چگونه می تواند باشد.
فروپاشی لیمن برادرز[2] و فروپاشی تقریباً کامل سیستم مالی ناقوس مرگ سرمایه داری را آن طور که ما می‌شناسیم، به صدا در آورد. هیچ کس به‌طور قطع از آینده خبر ندارد، اما اگر اجازه داده شود که این اقتصاد در همین مسیر ادامه یابد، آنگاه می‌توان گفت که آینده برای طبقه ی کارگر تیره و تار خواهد بود.
با توجه به شکنندگی اقتصاد جهانی، بدهی های فراوان تلنبار شده در سراسر دنیا، ازدحام و رقابت بسیار شدید در بازارهای جهانی، ظهور ببرهای آسیا و اکنون کشورهای بی آر آی سی[3]- برزیل، روسیه، هند و به خصوص چین، ورود صدها میلیون نفر به نیروی کار، و مقاومت بسیاری از بخش های طبقه‌ی سرمایه داری در مقابل تغییر اقتصادی ساختاری، به دشواری می توان به نتیجه ی دیگری رسید.
هیچ زنجیری دست و پای ما را نخواهد بست!
الگوی جدید حاکمیت اقتصادی
آنچه بدان نیاز است، الگوی جدیدی از حاکمیت سیاسی-اقتصادی در سطح دولت و شرکت هاست که در خدمت زحمتکشان، ستم‌دیدگان ملی و نژادی، زنان، جوانان، سالمندان، صاحبان کسب و کارهای کوچک و سایر گروه های اجتماعی باشد.
این الگوی جدید حاکمیت، سوسیالیستی نخواهد بود، اما مشابه «نیو دیل»، تأثیر و نفوذ قابل توجهی بر قدرت، منافع و امتیازات شرکت ها می گذارد؛ ساختارهای دولتی و شبه دولتی مانند «فدرال رزرو» (بانک مرکزی) را دموکراتیزه می کند؛ به شهروندان، کارگران و صاحبان کسب و کارهای کوچک امکان دخالت و اعمال نفوذ در تصمیم گیری های شرکت های بزرگ را می دهد و کسب و کارهای کوچک و متوسط و اشکال جدیدی از مالکیت اجتماعی، مثل تعاونی‌ها را تشویق می کند؛ انرژی، امور مالی و حمل و نقل را به بخش دولتی می سپارد؛ اقتصاد را نظامی زدایی و سبز می کند؛ برابری را گسترش و ژرفش می دهد، و نقش دولت و ملت ما را در مسائل جهانی شکل تازه ای می بخشد.
افزون بر این، نظامی‌گری و نظامی کردن اقتصاد با یک جهان صلح آمیز و اقتصاد مردم گرا همخوان نیست.
با اینکه تروریسم هنوز مسئله‌ای مطرح است، اما گسیل قدرت نظامی آمریکا به خارج و ترساندن مردم آمریکا، راه حل این مسئله نیست؛ حل مسئله‌ی تروریسم مستلزم اقدامات پلیس، مشارکت اطلاعاتی، و جهانی عادلانه تر است.
در هر حال، مبارزات طبقاتی و دموکراتیک بر سر سمتگیری اقتصادی تشدید، و در نهایت در عرصه ی سیاسی حل خواهدشد. این مبارزات و ناهمخوانی بیش از پیش سرمایه داری با آرمان های بشر و آینده ی سیاره ی ما ضرورت نوین برقراری سوسیالیسم را آشکار خواهد کرد، که اکنون اشاره ی کوتاهی به آن خواهم داشت.
دوران تازه ای از مبارزه!
سوسیالیسم
ریشه های مادّی سوسیالیسم را باید در ناتوانی سرمایه داری در حل مسائل بشر یافت. هر چه می گذرد، زحمتکشان از روی ضرورت، و با درک اینکه سازمندی و آرایش کنونی جامعه نمی‌تواند نیازهای مادّی و معنوی آنها را تأمین کند، به سوی انتقاد رادیکال‌تری از جامعه کشیده می شوند.
بنابراین، گرایش به سوی سوسیالیسم که در نظر سنجی های عمومی بیان می‌شود، ارتباط نزدیکی با پایان یافتن دورانی دارد که در آن سرمایه داری آمریکا تقریباً با ثبات بود و امنیت اقتصادی قابل قبولی را تأمین می کرد.
اما بحران‌های اقتصادی به تنهایی بستر لازم برای تغییر انقلابی را آماده نمی کنند، هرچند که اهمیت دارند. بستر انقلابی از راه تأثیر مرکّب یک رشته بحران (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و اخلاقی) در طول زمان آماده می‌شود که روی هم رفته اعتماد مردم نسبت به توانایی سرمایه داری در برآورده کردن نیازهای انسان و حفظ حیات در سیاره ی ما را از بین می برد.
دید ما از سوسیالیسم نیز در حال تکامل است. انگلس در اواخر عمرش نوشت: «به نظر من، آنچه جامعه ی سوسیالیستی نامیده می شود، امر تغییر ناپذیری نیست. این جامعه را هم مانند تمام دیگر شکل‌بندی های اجتماعی، باید جامعه‌ای در حال تغییر و تحول دید.»
ما باید این گفته ی انگلس را با تمام وجود درک کنیم. بینش سوسیالیستی ما باید حسی پویا و به‌روز داشته باشد؛ باید ریشه در شرایط و تجربیات امروزین ما داشته باشد. باید هماهنگ با واقعیت ها، گرایش ها، و حساسیت های جاری باشد. باید منعکس کننده ی ارزش ها، سنّت ها و فرهنگ ما باشد. باید چندملیتی، چند نژادی، و چند زبانی باشد. باید پذیرای مهاجران باشد. اگر «کهنه یا خارجی» احساس شود، مردم آن را رد خواهند کرد.
در قرن بیستم، اتحادشوروی الگوی جهانی سوسیالیسم شد. جهانی شدن این الگو به قیمت کاهش توانایی ما برای تفکر خلاقانه و خارج از چارچوب‌های متداول نسبت به آن تمام شد.
انتقال به سوسیالیسم پایان یک مرحله از مبارزه و  شروع مرحله ای دیگر است که مشخصه ی آن گسترش کیفی و تعمیق امنیت اقتصادی، دموکراسی طبقه ی کارگر و مردم، روابط برابری طلبانه در هرجنبه ای از زندگی، و آزادی بشر هم از منظر جمعی و هم از منظر فردی است.
منظور من از مطرح کردن موضوع در این چارچوب این نیست که آن را جانشین بیان سنتی‌تر سوسیالیسم کنم، که در آن مشخصه‌ی انتقال به سوسیالیسم، انتقال انقلابی قدرت از طبقه ی سرمایه دار به طبقه ی کارگر و جنبش دموکراتیک است. کاری که می خواهم بکنم تصحیح یک جانبه نگری در شیوه‌ی تفکر ماست.
البته انتقال قدرت بین دو طبقه، که به احتمال قوی به صورت یک رشته کشمکش صورت می‌گیرد که طی آن تغییرات کیفی در روابط قدرت به نفع طبقه ی کارگر و متحدانش صورت می گیرد نه به شکل «یک انقلاب بزرگ همراه با سنگربندی»، مطلقاً ضروریست، اما شرط کافی برای انتقال موفقیت آمیز به سوسیالیسم و تحکیم آن نیست.
در واقع، تأکید یک‌جانبه بر امر قدرت طبقه (به عنوان یک ابزار)، به ضرر فرایندها و اهداف اجتماعی (بهبود اقتصادی در زندگی مردم، دموکراسی طبقه ی کارگر و مردمی، برابری نسبی،  و آزادی و همبستگی)، میتواند منجربانحراف درجوامع سوسیالیستی شود- که شد.
میزان رشد سوسیالیسم بستگی مستقیم به میزان قدرت گرفتن زحمتکشان و مشارکت آنان در همه ی جوانب زندگی دارد. پیشگامی طبقه ی کارگر، حس واقعی تملک دارایی های اجتماعی، و وجود دولتی مشارکتی و دموکراتیک جنبه های بنیادی سوسیالیسم اند.
لنین نوشت: «... نمی توان سوسیالیسم را تنها در اقتصاد خلاصه کرد. برخورداری از یک زیرساخت- تولید سوسیالیستی- برای الغای ستم ملی (در مورد ما، ستم نژادی و ملی) بسیار ضروری است، اما این زیرساخت نیز باید همراه باشد با دولتی سازمان یافته به نحوی دموکراتیک ، ارتشی دموکراتیک، و غیره. با انتقال جامعه از سرمایه داری به سوسیالیسم، پرولتاریا [طبقه ی کارگر] امکان محو ستم ملی را به وجود می آورد؛ اما این احتمال «فقط و فقط» با استقرار دموکراسی کامل در همه ی جوانب به واقعیت می پیوندد.»
به وزنی که لنین به دموکراسی و پیشگامی طبقه ی کارگر می دهد، توجه کنید. آیا ما هم همین دید را داریم؟ بله تا حدودی. اما به نظر من، در مرکز توجه قراردادن دوباره ی پیشگامی طبقه ی کارگر و مردم، دموکراسی، و نیازها در بطن نگرش سوسیالیستی ما، یک اقدام اصلاح کننده ی ضروریست.
هرچند رهبری سیاسی احزاب کمونیست، سوسیالیست و چپ و جنبش های اجتماعی امری ضرور است، اما درک ما از نقش رهبری کننده‌مان، در گذشته تقریباً تبدیل شد به چیزی در حد جایگزین کردن خودمان به جای مشارکت و رهبری گسترده‌ی توده های مردم، و یک فضای عمومی پر تحرک که همین مردم در آن گرد می آیند، به تبادل افکار می پردازند و فعالیت عملی می‌کنند.
مبارزه برای سوسیالیسم ائتلافی گسترده و متنوع، با دیدگاه ها و منافع گوناگون را به حرکت در می آورد. ما در عین حال که برای رهبری طبقه ی کارگر چند ملیتی و چند نژادی در این ائتلاف و تأثیر بارز آن در فرایند سیاسی مبارزه می‌کنیم، این مبارزه را با جستجو برای ائتلاف های گسترده ی استراتژیک و تاکتیکی نیز می‌آمیزیم. گاهی این وظیفه‌ی دوگانه موجب ایجاد تنش می شود، و گاهی اوقات تنش‌هایی بسیار شدید، اما حل و فصل این تنش ها شرط ایجاد تغییرات رادیکال است.
و سر آخر اینکه، اقتصاد سوسیالیستی قرن بیست و یکم باید به رشد پایدار، و نه رشد سریع بی‌حد و مرز، اولویت دهد. تولید سوسیالیستی نمی تواند صرفاً بر درون‌دادها و برون‌دادها تمرکز یابد، و نباید فقط از شاخص های کمّی برای اندازه گیری کارایی و تعیین هزینه های اقتصادی استفاده کند. ایجاد الگوهای جدید تولید (و مصرف) سوسیالیستی امری ضروری است. هر دو الگو باید مبتنی باشند بر استفاده‌ی صرفه‌جویانه از منابع طبیعی و حفاظت از کره ی زمین و سیستم های زیست‌بوم شناختی گوناگون آن. آینده ی موجودات زنده‌ای که بر روی این زمین زندگی می کنند به این امر بستگی خواهد داشت.
از مام زمین مراقبت و محافظت کنیم!
محیط زیست
اما ما نمی توانیم منتظر سوسیالیسم شویم تا به خطرهای تغییرات آب و هوایی و تخریب محیط زیست رسیدگی کنیم. این کار باید همین حالا صورت بگیرد. ما به سوی نقطه‌ی چرخشی می رویم که اگر به آن برسیم شتاب گرمایش جهانی چنان خواهد شد که اقدامات بازدارنده ی انسان دیگر بر آن تأثیر نخواهد داشت یا تأثیر کمی خواهد داشت.
کره ی زمین اکنون گرم تر از تمام سال‌های پس از پایان آخرین عصر یخ‌بندان در تقریباً ۱۲۰۰۰ سال پیش است، و اگر این روند ادامه پیدا کند، منجر به فاجعه ای برای بشر می شود. هم دولت‌ها و هم ملت‌ها باید هم اکنون دست به اقدام فوری بزنند، وگرنه آینده ی کره خاکی ناروشن خواهد بود. به راحتی می توان گفت که تغییرات شرایط آب و هوایی چالش اصلی نوع بشر در قرن بیست و یکم است.
گرمایش کره ی زمین امر تازه‌ای نیست. در سال ۱۷۵۰، سطح دی اکسید کربن در جوّ زمین- عامل اصلی افزایش دمای جهان- ۲۸۰ مولکول در هر یک میلیون مولکول هوا بود. امروزه این رقم به ۳۸۷ قسمت در میلیون رسیده که به طور عمده ناشی از صنعتی شدن، شهرنشینی و مصرف گرایی است- که همه ی آنها در دامن سرمایه داری پدید آمده و شکل گرفته است.
میزان گازهای گلخانه ای در جوّ زمین از سال ۱۷۵۰ به تدریج افزایش یافت، اما طی چند دهه ی اخیر شاهد افزایش سریع و شدید آن در نتیجه‌ی سرازیر شدن سرسام‌آور گاز کربنیک و سایر گازهای گلخانه ای در جوّ بوده ایم که حاصل «قهر انسان» بوده است، یعنی فعالیت های انسان که «بر تعادل انرژی و دمای کره‌ی زمین» تأثیر دارند، و نه «قهر طبیعت» (آتش فشان ها، تغییر در تابش خورشید، و غیره).
زمانی بود که «اجلاس بین دولتی تغییرات آب و هوایی» (آی پی سی سی)[4] اعتقاد داشت که میزان گاز کربنیک در جوّ زمین حتیٰ اگر تا مرز ۴۵۰ قسمت در میلیون هم برسد (که دمای متوسط جهان را ۲ درجه سلسیوس افزایش می دهد) آسیب مهمی نخواهد رساند. اما تحقیقات جدید نشان می دهد که این نظر بیش از حد خوشبینانه است. افزایش میزان گاز کربنیک تا حد ۳۵۰ قسمت در میلیون در جوّ زمین، ما را وارد محدوده ی خطر می کند. اما همان‌طور که اشاره شد، همین حالا میزان آن به ۳۸۷ رسیده است.
محاسبات قبلی، عوامل بازخوردی تشدید کننده را به حساب نمی‌آوردند. برای مثال، افزایش دمای کره ی زمین موجب ذوب شدن یخ و برف می شود، که به نوبه ی خود موجب کاهش بازتاب نور خورشید و بازگشت آن به فضا، و در عوض جذب آن توسط خشکی و اقیانوس می شود که خود عامل افزایش باز هم بیشتر میانگین دمای زمین است. 
جیمز هانسان[5]، دانشمند آب و هوا شناس، می گوید که بر اساس این دریافت جدید علمی «اذعان فوری به ضرورت کاهش میزان گاز کربنیک در جوّ زمین تا حد۳۵۰ قسمت در میلیون به منظور جلوگیری از وقوع فجایع برای نسل های آتی» امری ضروری است.
اگر ما هم‌چنان به تولید و مصرف به روال دهه های اخیر ادامه دهیم، کره ی زمین به گرم‌ترین حد خود از سه میلیون سال پیش تا کنون خواهد رسید.
مگر این چه اهمیتی دارد؟ لایه‌های بزرگ یخ ذوب خواهند شد و سرانجام سطح دریاها تا ۸۰ فوت (۲۴۰ سانتی‌متر) افزایش خواهد یافت. یخ‌های دشت های منجمد شمالی باز می شود و چندین تن متان در فضا رها خواهد شد. تمام سیستم‌های اکولوژی فرو خواهند پاشید و گونه های زیستی، ناتوان از مهاجرت یا تطبیق سریع با شرایط جدید، منقرض خواهند شد. وقوع توفان های شدید به یک امر عادی تبدیل خواهد شد. بخار آب (یک عامل مهم در بازخورد تغییر آب و هوایی) افزایش خواهد یافت. و خیلی تغییرات دیگر.
از یک نقطه به بعد، دخالت انسان دیگر قادر نخواهد بود این فرآیند را کُند یا متوقف کند. واضح است که تمدن، آن طوری که ما می شناسیم، به طور جدی دچار تغییر خواهد شد.
اگرچه این مسئولیت بر دوش همه ی ملت هاست- چرا که هر ملتی در ایجاد این وضع سهیم است، اما مسئولیت همه یکسان نیست. آلوده کنندگان اصلی جوّ زمین وخاک وآب، کشورهای سرمایه داری عمده هستند.
امروزه چین از نظر قدر مطلق، بیش از هر کشوری کربن وارد جوّ می کند، اما اگر بر اساس معیار سهم سرانه بسنجیم، ایالت متحد آمریکا هنوز مجرم اصلی است.
علاوه بر این، اگر میزان کل انباشت گاز کربنیک را در مدت نزدیک به سه قرن نظر بگیریم (که بیشتر مردم به آن توجه ندارند)، آلوده کنندگان اصلی انگلستان و ایالت متحد آمریکا هستند.
این یافته‌ها ما را به گذار هر چه سریعتر به منابع انرژی جدید و توسعه پایدار فرا می‌خواند. می توان با وضع فوری یک مالیات بر کربن شروع کرد که می تواند آنهایی را که بیشترین میزان تولید کربن رادارند- یعنی شرکتهای بزرگ را- جریمه کند. درعین حال میتوان برای حذف تولید ذغال سنگ وگسترش منابع انرژی بدیل برنامه‌ریزی کرد.
و اصولی تر این که گرمایش جهان و اشکال گوناگون تخریب محیط زیست، دلیل قانع کننده‌ای برای ضرورت مبرم استقرار سوسیالیسم، یعنی جامعه ای ست که برای مردم و طبیعت حق ویژه ای قائل است.
نتیجه ‌گیری
در اینجا گزارش من به پایان می رسد. همان‌طور که ملاحظه می‌کنید این گزارش به همه ی سؤال ها پاسخ نمی‌دهد، اما جداً امیدوارم که چارچوبی باشد برای بحث ها و تصمیم‌گیری کنگره‌ی ما.
حالا دیگر توپ در زمین شماست و من مطمئنم که مانند گذشته کار را به پیش می برید.
تردید ندارم که تا روز یکشنبه [پایان کنگره]، نه فقط سرشار از انرژی برای ادامه ی مبارزه بلکه سرشار از خوش بینی خواهیم بود که دنیای دیگری ممکن است.
سخنم را با چند کلمه‌ی آینده‌نگرانه از استودس ترکل[6] فقید، داستان سرای بی نظیر زندگی طبقه ی کارگر به پایان می برم که روحیه ی مردم آمریکا و امکانهای موجود دراین لحظه اززمانرا بازتاب می دهد:
«نشانه‌های بی‌تردیدی از یک افزایش خیره‌کننده در برخواستن صدای تظلم خواهی دیده می‌شود: ناروایی‌های شخصی و درست‌کاری‌های عمومی،... سنت مدت ها دفن شده ی آمریکایی دوباره جان می گیرد. در جامعه و دورانی که در آن تغییراتی حیرت انگیز و چشم اندازهایی باورنکردنی رخ می‌دهد، آخرین اعلان هنوز صادر نشده است.»

آری ما می توانیم!
ما پیروز خواهیم شد!
ملت متحد هرگز شکست نمی خورد!
مایلم از اعضای هیأت سیاسی، بسیاری از اعضای کمیته‌ی مرکزی، و بسیاری از شرکت کنندگان در بحث‌های پیش از کنگره برای نظریات و کمک‌های فکری آنها تشکر کنم.



[1] “New Deal”
[2] Lehman Brothers
[3] BRIC
[4] Intergovernmental Panel on Climate Change (IPCC)
[5] James Hansan
[6]  Louis "Studs" Terkel ، داستان‌سرا، نقال و مجری ترقی‌خواه برنامه‌های رادیویی که برنده ی جایزه ادبی پولیتزر شده است. او در سال ۲۰۰۸ زندگی را بدرود گفت.

بخشی ازیک سخنرانی سام وب  
 برگردان: مینا آگاه
تحرک جدید اقتصاد آمریکا که دراواخر دهه 1970 شکل گرفت و اقتصاد سه دهه بعد را ساخت، عامل دیگری بود که ما را به فکر واداشت که تفکر سنتی خود را مورد آزمون دوباره قراردهیم.
درحالیکه ماشه بحران اقتصادی حاضربا سقوط بازار مسکن چکانده شد، این بحران در درجه اول ریشه درفرایند طولانی مدت سرمایه داری دارد که به اواخر دهه 1970 برمی گردد.
30 سال قبل سرمایه داری آمریکا را مسائلی که به نظر متضاد و لجام گسیخته به نظر می آمدند - نظیر تورم و بیکاری بالا، افزایش عدم اعتماد به دلار به عنوان ارز بین المللی، رقیبهای هماورد جدید دراروپا وآسیا و رشد کند اقتصادی وسقوط نرخ سوددهی احاطه کرده بود. تمامی این مشکلات دردوران مازادتولید روبرشد در بازار جهانی کالا اتفاق افتاده بود.
برای بازکردن این کلاف درهم پیچیده، رئیس بانک فدرال رزرو، پل ولکر، پا به عرصه گذاشت و نرخ بهره را بالابرد و در این مورد رکوردشکنی کرد. این جهش درنرخ بهره باعث اوج گرفتن نرخ بیکاری تا حد دورقمی شد، و موجب تعطیل شدن گستره ای ازکارخانه ها و مزارع فامیلی شد، و اجتماعات رنگین پوستها رادر شرایط تحت فشار باقی گذاشت و تاثیر منفی بر اقتصاد جهان، به خصوص اقتصاد کشورهای درحال توسعه آسیا،آفریقا وآمریکای لاتین گذاشت.
همزمان، جهش نرخ بهره، تحرک سرمایه راازاینجا وآنجا بسمت وسوی کانال های مالی آمریکا، جایی تغییرجهت داد که بازگشت سرمایه شدیدا بالا بود.  

یورش به کانال های مالی به یکباره آغاز شد. بانک ها و سرمایه گذاری های مسکن، صندوق های تامین سرمایه گذاری، دلالان اوراق بهادار و غیره به سوی روش هایی بسیار رقابتی و با قوانین آسان گیر برای به ماکزیمم رساندن سود خود رفته و به مسابقه ای نفسگیر در زمینه ی خرید و فروش و قرض گرفتن وخرج کردن سرمستانه برای سه دهه پرداختند. تمام اینهامنجر بحبابی شدن اقتصاد، فرسایش اقتصاد واقعی، عدم ثبات و نهایتا نابودی اقتصاد شود.
اگر علت مزیت یافتن مالی در تضادها و روبه زوال گذاردن سرمایه داری آمریکا درسطح داخلی و بین المللی بود، روانساز آن تولید و بازتولید بی پایان مقدارمتنابهی ازقروض- چه شرکتی، چه توسط مصرف کنندگان و یا دولتی بود.
وام به کهن سالی سرمایه داری است. اما چیزی که در این دوره ی مالی سازی متفاوت بود تولید بدهی همراه با معامله قمارگونه ی  افراطی بود و حباب ها تنها به لحظه های پایان چرخه دیده نمی شدند و برای ارتقاء و پایداری سرمایه گذاری و به خصوص تقاضای مصرف در هر مرحله ی چرخه اساسی بودند. در واقع مالی سازی به حدی رشد کرد که به معیار اصلی تبدیل شد و محیط، ساختار، روابط داخلی، تکامل و پویایی اقتصاد ملی وجهان را شکل داد.
بدون حباب سفته بازی که زائیده ی فعالیت های  دولت فدرال و فدرال رزرو طی 15 سال اخیر در تکنولوژی اینترنت، و سپس بازارسهام، و جدیدا در مسکن است- عملکرد اقتصاد آمریکا و جهان می توانست بدتر هم باشد. اما درکمال تاسف می دانیم، مالی سازی شمشیری دولبه است.
هیچگاه وضع اقتصادی بعداز رکود بزرگ به این میزان بد نبوده است. پیش بینی این که فعالیت های اقتصادی در اواخر این سال یا اوایل سال بعد بهتر می شود، در ذهن بسیاری از اقتصاددانان مشکل به نظر می آید. اگر مسیر چرخه ی اقتصادی به شکل L ،عمیق و ممتد، باشد، تعجب زده  نشوید.
درحالیکه ما بدرستی نمیدانیم که مسیر پرفرازونشیب اقتصاد بکجا می رود، اما میدانیم که سرمایه داری سیستمی خود تصحیح کننده نیست واین خطرناک است 
این نظریه ریشه در دورانی دارد که به آن " عصرطلائی" سرمایه داری آمریکا طی سال های 1945 تا 1973 می گویند، که طی آن نرخ رشد اقتصادی، سطح سرمایه گذاری و استاندارد زندگی برای گستره ی بزرگی از مردم آمریکا بطور مدام افزایش می یافت.
اما اینجا با مسئله ای روبرو می شویم. چشم انداز احتمال وجود دوره ای از ثبات و رشد مداوم در آینده ی قابل پیش بینی، به چشم نمی خورد. در واقع، شرایط "دوران عصرطلائی" دیگر برای سرمایه داری آمریکا وجودندارد. آن دوره، دوره ی خاصی از تاریخ بود- نه دوره ای بی انتها و جهانی برای آینده ی سرمایه داری آمریکا.
نه تنها هیچکدام از شرایط آن دوران امروزه وجودندارد، بلکه درست برعکس اقتصاد در حالتی نیست که در کوتاه ویا میان مدت بتواند آنطور که در سال 1945 خیزش داشت، خیزش داشته باشد؛ رکود بلندمدت احتمالی واقعی است مگر این که اقتصاد بطور بنیادین بازسازی شود.